A Review of Irfān (mysticism) and Wilāyah (Divine guardianship) in the viewpoint of Allāme Tabātabā’i

Editorial

Author

Abstract

Abstract
Following is a brief study with a mystical and spiritual tune about the topic of Wilāyah (Divine guardianship) in the viewpoint of Allāme Tabātabā’i by reference to Risālah al-Wilāyah, one his precious works. According to Allāme, Wilāyah is cognitively based on the essence of Hanif School of faith and it has got Divine flavor. It is eternal and everlasting and has consistency and immortality. In other words, the outward of faith has got Sharia (sacred law) and its inward has got Tariqa (sacred order). Also, there are mysteries and facts in the rightful manifest of Wilāyah for which it is called the inner of prophethood and faith. It means that the phase of legislative prophethood which is the outer side of faith is terminable and its era was restricted to the time of Khātam ul-anbiyā’ (the last prophet). But the phase of rightful inner side of faith that is Wilāyah is incessant and continues to the time of Khātam ul-usiyā’, Imam Mahdi (pbuh) and undoubtedly, Nabi (the holy prophet) himself has got the highest level of it. More importantly, being intuitively related to Wilāyah is only possible via being related to ālam al-ghayb (the unseen world) and its secret and also via intuitive cognition (that is monotheism). This is not merely specific to the prophets. In other words, it is sincere and amorous mystical conduction that leads the wayfarer to the perception of sacred ʻItra (beholders of Wilāyah) and impartsthe Divine light of beauty and glory to him as his nature is involved with the light of Wilāyah. The trusteeship of man being referred to in the Quranic verse: “Innā aradhna al-amānah …” (al-Ahzāb/72) is that absolute Divine Wilāyah which is embedded in legislative and genesis system of faith.

Keywords


مقدّمه

نام علاّمه طباطبائی(ره) با قرآن، عرفان و حکمت قرین است و اندیشة عمیق و نورانی او همچون چشمه‌ای زلال و ساری در خاطرة فرهنگ و اندیشة این سرزمین به یادگار ‌‌مانده است. علاّمه طباطبائی(ره)، این غوّاص دریای بی‌کرانة قرآن کریم، خود سرمست از جام زلال ولایت بوده است و همین سِر بوده که وی در تفسیر خویش قرآن را با قرآن و آیه را با آیه به تفسیر و تأویل رسانید. وی احیاگر تفسیر جامع و گرانمایه‌ای به نام تفسیر المیزان است که سیرة تفسیری وی الهام گرفته از روش رسول اکرم(ص) و اهل بیت(ع) می‌‌باشد؛ همانان که راسخان علم الهی‌ هستند. به قول استاد شهید مطهّری(ره)، المیزان بهترین تفسیری است که از صدر اسلام تا به امروز در میان شیعه و سنّی به رشتة تحریر درآمده است و «به تعبیر آیت‌الله جوادی آملی، این تفسیر را باید نوعی دایرة‌المعارف تفسیری دانست» (جوادی آملی، 1368: 247).

علاّمه طباطبائی(ره) حکیمی‌ بزرگ و عارفی کامل در عرفان علمی‌ و عملی است که نه تنها عرفان نظری و عرفان عملی را به خوبی هضم کرد، بلکه عرفان در بینش، اندیشه و رفتار وی نیز متجلّی بود. رسالة الولایة وی ره‌آورد و انعکاس تحقیق و تحقّق سیر و سلوک علمی ‌و عملی وی در عرفان بوده است و نوعی معراجنامه و سفرنامة سلوکی او نیز به شمار می‌‌رود، هرچند رسالة لبّ ‌اللّباب در سیر و سلوک و اخلاق نیز از وی نشر یافته که دلیل بر عرفان عملی اوست. عرفان علاّمه بیش از آنکه رنگ و بوی صوفیانه و مسلک دراویش و مدرسة خانقاه را که جنبة اجتماعی تصوّف و عرفان است، در اندیشه و سلوک وی انعکاس دهد، عرفان شیعی، ولایی و اهل بیتی(ع) را متمثّل می‌‌سازد که در بطن قرآن کریم و سیرة قولی و فعلی رسول خدا(ص) و عترت طاهرین(ع) جلوه‌گر شده است. «چنین عرفانی در باطن دین (شریعت) مندرج است؛ زیرا راه نیل به عرفان حقیقی تنها در سایة شجرة طیّبة دین و شاخسار شریعت مبین امکان‌پذیر است که آن هم ریشه در فطرت الهی و معنوی آدمی‌دارد؛ زیرا هیچ راهی در معارف الهیّه پیموده نمی‌‌شود، مگر آنکه ابتدا انسان از ظاهر شریعت به باطن آن سیر کند و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقّه نگردد، اخلاق حسنه برای او به حقیقت ظهور ننماید و ممکن نیست که نور معرفت الهی و علم باطن و اسرار شریعت برای او منکشف شود. از این نظر، ظنّ برخی خطاست که به ترک ظاهر، علم باطن پیدا شود و یا پس از پیدایش آن، به آداب ظاهره احتیاج نباشد» (موسوی خمینی(ره)، 1368: 7).

چیستی عرفان و راز و رمز آن

در یک بینش کلّی و با نگاه حکمت ذوقی و عرفان شیعی از منظر علاّمه، بر اساس معرفت عرفانی نفس، سرّ روح (روح قدسی انسان) از نفخة الهیّه است. روح الهی را از آن جهت «سِر» گویند که غیر از اصحاب راز و سلوک آن را ادراک نکنند؛ زیرا محلّ شهود حق، سرّ لطیف روح است که از طریق علم حضوری و سلوک عرفانی و با بینش (هستی‌شناسی) در حکمت ذوقی و (متعالیّه) دریافت می‌‌شود. «عرفان، معنویّت‌خواهی و معرفت رب، بندگی خالصانه و وجهة الهی یافتن است و وجه‌الله را در تمام حرکات ـ سکنات و نیّات خویش متبلور ساختن، هجرت از محدودة هستی فطری خویش و پیوستن به هستی اصل، لقاء و دیدار حق. فنای شهودی انسان (نه وجودی) در توحید به منزلة ولی‌الله نائل گشتن عوالم هستی و نیز عالم شهود و غیب را مظهر جلوة خدا دیدن، همة جهان هستی را تحت ولایت مطلقة الهیّه وجدان کردن، ادراک باطنی وحدت حق، تجلّی حق، وحدت شهودی حق». چنان‌که در حدیث نبوی است: «وَ کَذَلِکَ خَاتَمُ‌الأَنبِیَاءِ کُنتُ نَبِیّاً وَآدَمُ بَینَ‌المَاءِ وَالطِّینِ: آدم در میان آب و گِل بود که خاتم انبیاء و اولیاء ولیِّ ولایتِ جان و دل بود» (فاضل تونی، 1360: 93).

در تفسیر آیة Pإِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ: به‌درستی‌که ما امانت الهی را بر آسمان‌ها و زمین عرضه کردیم...» (الأحزاب/ 72)، توضیح در حدیث قدسی آمده است: «لاَیَسَعَنِی أَرضِی وَ لاَسَمَائِی وَلَکِنَّ یَسَعَنِی قَلبُ عَبدِی‌ المُؤمِنِ: آسمان‌ها و زمین ظرفیّت پذیرش مرا ندارند، بلکه قلب نورانی مؤمن ظرفیّت پذیرش مرا دارد» (مجلسی، 1403ق.، ج 58: 100).

علاّمه طباطبائی(ره) در تفسیر المیزان پنج احتمال را برای معنی «امانت الهی» مطرح می‌‌نماید و پس از نقد و بررسی احتمالات چهارگانه، احتمال پنجم را می‌پذیرد که مراد از امانت، ولایت الهیّه است و می‌گوید معنی و تفسیر آیه این است که آسمان‌ها و زمین استعداد و ظرفیّت پذیرش این امانت الهی را که همان ولایت الهیّه است، ندارند و تنها انسان در آفرینش است که استعداد ظرفیّت پذیرش حمل این امانت را پذیرا شد و موجودات دیگر جهان هستی از قبول آن امتناع کردند»3 و به قول حافظ:

«آسمان بار امانت نتوانست کشید
ساکنان حَرَمِ سِتر عفاف ملـکوت

 

قـرعة فال به نام من دیوانه زدند
با من راه‌نشین بادة مستانه زدند»
                                  (دیوان حافظ).

«از نظر علاّمه طباطبائی(ره) در واقع، بستر ادراک ولایت بر اساس همانا معرفت (عرفان نفس) و تهذیب اخلاق از طریق سیر و سلوک روحی است که افق اندیشة آن در این حوزه با توجّه به آیة کریمة Pیَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ: بر شماست معرفت نفس خودتان و مراقبت از آنO (المائده/ 105) و نیز آیة کریمة Pیَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! تقوای الهی پیشه کنید و هرکس بنگرد فردا خود چه پیش فرستاده است. تقوای الهی پیشه کنید؛ به‌ درستی ‌که خدا به آنچه انجام می‌‌دهید، آگاه استO (الحشر/18). به هر حال، علاّمه طباطبائی بر اساس این آیات، چند محور حیاتی را مطرح می‌‌کند:

1ـ معرّفی سرّ روح یا روح ملکوتی انسان یا خودشناسی از طریق تهذیب اخلاق، سلوک کشف و شهود نفس یا روح قدسی انسان بر اساس هستی‌شناسی در حکمت صدرایی و عرفان ابن‌عربی.

2ـ مراقبت نفس (خودنگهداری و خودیابی): Pإِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا: به درستی‌که خداوند دانا و حکیم استO (النّساء/2)؛ Pأَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی: آیا او نمی‌‌داند که خداوند ناظر بر اعمال ماستO (العلق/ 14) و Pوَإِنْ تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ: آنچه را که شما در نفس خویش آشکار و یا پنهان می‌‌کنید، خداوند به سبب آن شما را محاسبه می‌‌نمایدO (البقره/ 286)4. در واقع، «انسان آگاه و بیدار، حضورات و نیّات قلبی خویش را مواظب است و آنچه را می‌‌خواند، می‌‌شنود یا می‌‌بیند و می‌‌گوید، به آن توجّه دارد و مراقب است. هرچه مراقبت انسان بیشتر و دقیق‌تر باشد، ادراکات اندیشه‌ها، احساسات و رؤیاهای انسان زلال‌تر و صافی‌تر است. به قول حافظ:

«پاسـدار حـرم دل شـده‌ام شب همـه شب

 

که در این خانه جـز اندیشة او ننــدیشـم»

(ر.ک؛ حسن‌زاده آملی، 1364: 21 و 22).

سیره و روش رسول اکرم(ص) چنین بود که اصحاب و یاران خویش را به سیر و سلوک تشویق می‌‌فرمود. سیرة علاّمه طباطبائی(ره) با شاگردانش نیز به همین طریق بود»5.

3ـ عبودیّت و ربوبیّت بر مبنای شریعت‌محوری.

4ـ توحید‌مداری (وحدت وجود).

5ـ فنای شهودی در توحید (فنای فعلی، صفاتی، ذاتی برای سلوک به سوی حق و لقای او.

علاّمه طباطبائی(ره) در تفسیر آیة Pفَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآَخِرَةِ: ای آفریدگار آسمان و زمین! تویی سرور و یاور من در دنیا و آخرتO(یوسف/ 63ـ62)، در المیزان به اصل ولایت الهیّه و توجّه قلوب اولیای الهی و مخلصین از بندگان خاصّ خداوند سبحان، به جایگاه ولایت اشاره می‌‌نماید. باید بین ولایت تکوینی و مقام نبوّت تشریعی تفاوت گذاشت. نبوّت و رسالت مطلبی است و نیل به مقامات معنوی انسانی، ولایت تکوینی و امامت، نکته‌ای دیگر، چنان‌که در تفسیر المیزان ذیل تفسیر آیة شریفة Pفَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا: (آنجا) بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که رحمت (و موهبت عظیمى) از سوى خود به او داده بودیم و نیز علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیمO (الکهف/ 65) اشاره کرده‌اند که مخلصین حضرت حقّ، سالکان معرفت ذات الهی و توحید ربوبی و نیز اولیای الهی، شاهدان ولایت حقیقی الهیّه هستند. همچنین، در تفسیر آیة Pرَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لاَ إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً: همان پروردگار شرق و غرب که معبودى جز او نیست، او را نگاهبان و وکیل خود انتخاب کنO (المزمّل/9). از همین طریق، توحید در الوهیّت و توحید ربوبی به مقام ولایت الهیّه از طریق عبودیّت که از فروع ربوبیّت حق است تا نیل به حقیقت توحید اشاره شده است (ر.ک؛ رودگر، 1382: 115) که در واقع، در این آیات، وی پیوند عرفان و سلوک روحانی و ولایت را به خوبی ترسیم می‌‌نماید. این روش را علاّمه طباطبائی(ره) از استاد عرفان خویش، مرحوم آیت‌الحق والعرفان، سیّد میرزا علی‌آقای قاضی گرفته‌اند. «از نظر مرحوم میرزا علی‌آقای قاضی(ره) وصول به مقام توحید و سیر و سلوک خالصانه إلی‌الله درک وجدانی عرفان ذات احدیّت، بدون ادراک وجدانی ولایت امامان شیعة اهل بیت(ع) عصمت و طهارت که خلفای به حقّ رسول‌الله(ص) هستند، امکان‌پذیر نیست» (طباطبائی، 1425ق.: 14). این نکته نزد حکمای نامی ‌چون ملاّصدرا و ابن‌عربی، محقّق قیصری و آقا محمّدرضا الهی قمشه‌ای، در بحث ولایت و امثال آن نیز مشهود است. اوصیای الهی بنا به خصوصیّت امامت و ولایت تکوینی، هدایت مخلوقات را از جنبة باطنی و وجودی به سوی عالم نور و وحدت بر عهده دارند.

اساس رسالة الولایة اثر علاّمه طباطبائی بر مبانی حکمت متعالیّه و عرفان ابن‌عربی نهاده شده است و محقّق داود قیصری در کتاب رسائل قیصری، ولایت را همانند نبوّت و توحید یکی از مبانی مهمّ عرفان نظری می‌‌داند (ر.ک؛ قیصری، 1357: 28ـ31).

آیت‌الله جوادی آملی در شرحی که بر رسالةالولایة علاّمه طباطبائی(ره) نوشته است، در توضیح سخن استاد خویش اشاره می‌‌نماید که اگر کسی نفس قدسی خود را مشاهده نماید، ضرورتاً خداوند سبحان را شهود می‌‌نماید و این بهترین راه برای یافتن ولایت الهیّه و شهود جمال و جلال حقّ است (الرّوم/ 172). اگر انسان بخواهد خود را بنگرد، راهش آن است که به عجز و ناتوانی خود پی ببرد، بلکه راه ولایت، راه توحید است» (جوادی آملی، بی‌تا: 96) و خود را بارقه‌ای از حقیقت ذات الهی احساس می‌‌کند و لحظه‌لحظه، دائماً و مستمراً خود را وابسته به حق می‌‌بیند، نه وابسته به خود و دیگران».  البتّه این راه را بدون معرفت و سلوک به سوی کلمة اخلاص وتوحید نمی‌‌توان طی کرد»7.

در یک بینش اجمالی، بحث عرفان‌یابی به صورت اسرار و مکنون و دُرّ گرانبها در لابه‌لای متن تفسیر المیزان نهفته است. «در خبایا و زوایای کتاب المیزان مطالب ژرف عرفانی به صورت مستور، نه مشهود و به صورت سِر نه عَلَن، به سبکِ اشارت نه عبارت، به نحو اشراق نه اشراب، مطوی، مخزون، مکتوم و مکتون است که Pلاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ العَارِفُونَO» (جوادی آملی، 1379، ج 1: 199).

استاد مطهّری(ره) اظهار می‌‌دارد: «بسیاری از مباحث و معارف این تفسیر، بیش از آنکه زاییدة ‌اندیشه و نبوغ ذهنی و یا معلول تفکّر و استدلال (علم حصولی) باشد، اشراب از الهامات و اشراقاتی است که از طریق علم افاضی و حضوری بر قلب حکیم طباطبائی نازل شده است. بنده ریشة امّهات بسیاری از مسائل فکری (عقیدتی) خویش را از این تفسیر نفیس اقتباس نموده‌ام»(نقل قول از پدر شهیدم)» (ر.ک؛ مطهّری، 1429ق.: بحث تفسیر).

پیوند عرفان و ولایت را در تفسیر المیزان به صورتی دیگر نیز می‌‌توان ترسیم کرد. اینکه در مباحث تفسیر المیزان بعد از بحث‌های فلسفی، علمی‌، فرهنگی، دینی، اجتماعی و سیاسی، یک بحث روایی نیز در پایان هر بند تفسیری از آیات و سُوَر شده، بیانگر این سرّ مکنون و ارزشمند است که تیر آخر را معصوم(ع) رها می‌‌کند و یا آخرین سخن را که فصل خطاب و نیز معیار صحّت و درستی اندیشه است، از طرف معصومین(ع) (حضرت رسول اکرم(ص) و اهل بیت(ع)) بیان می‌‌شود که مفسّر حقیقی کلام خدا هستند و سرّ عصمت معصومین(ع) نیز در همین است.

نباید تصوّر کرد که بحث‌های علمی‌ و فرهنگی (کلامی‌، اجتماعی) در المیزان نسبت به سخن معصوم(ع) از ارزش بیشتری برخوردار است و از این نظر، مقدّم بر بحث روایی ذکر شده است، بلکه کاملاً برعکس است. در اینجا نکته‌ای مهم قابل ذکر است و آن اینکه از لحاظ حدیث‌شناسی، علاّمه طباطبائی در بیان روایات از روش علمی ‌و تحقیقی پیروی می‌‌کند و روایات صحیح و مستند را انتخاب می‌‌کند و از این روی، به احادیث ضعیف و مرسل استناد نمی‌‌کند. این مسئله از حاشیه‌ای که وی بر چندین جلد از مسائل اعتقادی کتاب بحارالأنوار علاّمه مجلسی نوشته، قابل اثبات است. به‌علاوه، این مطلب از روش تفسیری علاّمه و انتخاب روایات در بحث روایی المیزان نیز قابل درک است.

ولایت و عرفان

سرآغاز مذهب تشیّع به امرِ امامت و ولایت بازمی‌گردد. ظهور حقیقت امامت و ولایت به معنای عرفانی آن می‌‌باشد و هرگونه تفسیری از شیعه باید با توجّه بر این حقیقت مبتنی باشد که «لطیفة ولایت جنبة لَدَی‌الحقّی پیامبران است و در ظرف زمان و تاریخ خطّی و کمّی ‌آن نمی‌‌گنجد و نمی‌‌توان عوامل اجتماعی و سیاسی را در پیدایش ولایت و مذهب تشیّع اصل و محور دانست یا جنبة کلامی‌ (فقهی) یا ظاهری تشیّع را در شناخت این مذهب مبنا قرار داد، چراکه این عوامل و اسباب مقیّد به زمان و مکان در دایرة آفاق این جهان است» (ر.ک؛ پازوکی، 1385: 18ـ17) و باز سرّ تشیّع مستور می‌‌ماند. ترسیم حکیمانه از مذهب تشیّع این است که نبوّت، ظاهر است و ولایت، باطن و یا نبوّت، ظاهر ولایت است و ولایت، باطن نبوّت و اشرف از آن است؛ زیرا ولایت، صفت الهیّه است و جنبة لَدَی‌الحقّی دارد، امّا نبوّت و رسالت جنبة لَدَی‌الخلقی دارد و از این روست که نبوّت به خاتم انبیاء پایان یافت، امّا ولایت الهیّه پایان نپذیرفت، البتّه حقیقت روح کاملة قدسیّه، انسان کامل و ولایت مطلقه در درجة اوّل در کامل‌ترین انسان هستی و در خاتم‌الانبیاء متجلّی است و واحد است، چه نبی مرتبة شدید ولایت را داراست و دارای مرتبة نبوّت نیز می‌‌شود. ولایت الهی کثرت برمی‌‌دارد و ازلاً و ابداً باقی است. پیامبراکرم(ص) از ازل هم نبی است و هم ولی. به همین خاطر، حضرت محمّد(ص) پیش از ایجاد آفرینش نبی بود. بنابراین، نسبت خاتم ولایت به خاتم نبی همان نسبت انبیاء است به خاتم رسل، و همین معنی مراد شیخ محیی‌الدّین بن عربی در فصّ شیثی فصوص‌الحِکَم است، با این بیان که «فَخَاتَمُ ‌الرُّسُلِ مِن حَیثِ وِلاَیَتِهِ نِسبَتُهُ مَعَ‌الخَاتَمِ الوِلاَیَةِ نِسبَتُهُ الأَنبِیَاءِ وَالرُّسُلِ مَعَهُ: پس نسبت خاتم انبیاء با خاتم ولایت (حضرت ولی عصر(عج)) مانند نسبت خاتم انبیاء است با انبیاء و رسولان و پیامبران اولوالعزم» (شیخ‌الإسلام، 1386).

هرچند شارح قیصری از این عبارت چنین استنباط کرده که نسبت خاتم رسول به خاتم ولایت همان نسبت سایر انبیاء است به خاتم ولایت، و ضمیر «معه» را به خاتم ولایت بازگردانده است، حال آنکه مرجع ضمیر، «خاتم رسل» است و سخن قیصری درست نیست، به دلیل اینکه ابن‌عربی در جای دیگر در کتاب خود گفته است: «فَإِنَّهُ ‌الوَلِیُّ الرَّسُولِ النَّبِیِّ وَ خَاتَمُ ‌الأَولِیَاءِ الوَلِیِّ الوَارِثِ الآخِذِ عَن أَصل: به‌ درستی‌که رسول، هم نبی است و هم ولی، و حضرت ولی عصر که خاتم‌الاولیاء ولایت خود را در باطن از رسول خاتم دارد» ( تونی، 1360: 94ـ95).

این عبارت صریح در بیان وی، در اینکه ولایت انبیاء و خاتم‌الاولیاء از جزئیّات ولایت خاتم رسل است، چنان‌که شیخ بعد از این عبارت گفته است: «وَ هُوَ حَسَنَةٌ مِن حَسَنَاتِ خَاتَمِ‌الرُّسُلِ: یعنی خاتم ولایت درجه‌ای است از درجات خاتم انبیاء و رسولان» (همان: 93ـ94).

پیامبرانِ پیش از خاتم و نیز اولیاء دارای مقام ولایت ازلی نیستند، امّا مقام نبوّت حضرت ختمی ‌مرتبت و ولایت امیر مؤمنان(ع) ازلی است، چنان‌که «کُنتُ مَعَ‌الأَنبِیَاءِ سِرّاً وَ مَعَ مُحَمَّداً جَهراً: با همة انبیاء در سرّ و باطن آنان حضور داشتم و با رسول خاتم در ظاهر هم حضور داشتم» (همان: 93ـ94) و حدیث نبوی «أَنَا وَ عَلِیٌّ مِن نُورٍ وَاحِدٍ» اشاره به همین معنی است. لذا «در جوامع روایی ما آمده است اوّلین چیزی که از خدای متعال صادر شد، مقام نورانیّت رسول‌الله(ص) است، چون زمان و مادّه بعد پیدا شد: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ‌ اللهُ نُورَ نَبِیِّنَا عَلَیهِ وَ آلِهِ السَّلاَم» » (جوادی آملی، 1364، ج 3: 303). امام علی(ع) می‌‌فرماید: «کُنتُ وَلِیّاً وَ آدَمُ بَینَ‌المَاءِ وَالطِّینِ: من ولی بودم، زمانی که آدم بین مرتبة علم الهی و خلق عالم آفرینش بود». ملاّ جامی ‌نیز در شرح نصوص در این معنی گفته است: «در آن وقتی که آدم(ع) که نه روح بود و نه جسد... و مراد امام علی(ع) از «کُنتُ وَلِیّاً...» این است که ولی بودم بالفعل قبل از ایجاد عالم. پس در اینجا اشکال نشود که تمام انبیاء و اولیاء در علم خدا نبیّ و ولی بودند و بنابراین، اختصاص وجهی ندارد، زیرا نبوّت و ولایت انبیاء بعد از ایجاد آنها بود، ولی امام علی(ع) مانند رسول‌الله(ص) که صاحب ولایت مطلقه است، بالفعل قبل از ایجاد عالم و تعیّن آفرینش او خودش وجود نورانی در عالم داشته است» (فاضل تونی، 1360: 93ـ92). لذا لطیفة معنوی شیعه امر ساده‌ای نیست که بتوان آن را مقیّد و محدود به جهات ظاهری آن کرد و به قول هانری کُربن، شیعه عمیق‌ترین و معنوی‌ترین تفسیر را از نبوّت دارد. حکومت الهی، امام(ع) در شیعه بخشی از ولایت است، لذا شیعه را صرفاً نمی‌‌توان از جنبة کلامی ‌یا فقهی و یا سیاسی آن شناخت و یا هر کس را تنها به خاطر تبعیّت از مذهب آبا و اجدادی سنّتی در مذهب تشیّع، حقیقتاً شیعه دانست. شیعه واقعی اهل سرّ پیامبر اکرم(ص) و حضرات معصومین(ع) است و اهل عرفان تزکیه و صفای نفس است، امامان(ع) حجّت حق بر روی زمین ‌هستند و ولی‌الله اعظم حق و حضرت فاطمه زهرا(س) حجّت بر این معصومین(ع)، چنان‌که در زیارت حضرت صدیقه(س) می‌‌خوانیم: «لِنُبَشِّرَ أَنفُسَنَا بِأَنَّا قَد طَهَّرنَا بِوِلاَیَتِکَ:ما خود بشارت می‌‌دهیم که به واسطة ولایت تو پاک شدیم»13. یا سخن معصومین(ع) که از زبان، امام باقر(ع) روایت شده، «هَلِ ‌الدِّینِ الاَّ الحُبَّ: اساس دین براساس عشق است». عشق الهی عشق به رسول خدا(ص) و عشق به حضرت زهرا(س) و حضرات معصومین(ع) است، امّا این عشق بدون حکمت (تعقّل و معرفت و یا ولایت)، معنی واقعی پیدا نمی‌‌کند؛ زیرا سرّ سخن این است که کیفیّت عشق ورزیدن چگونه است. این مقام ولایت از آغاز آفرینش جریان داشته طبق آیة مباهله (آل‌عمران/ 6) اهل بیت پیامبر اکرم(ص) نفس وی محسوب می‌‌شوند (أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَکُم) دربارة اهل بیت(ع) در روایات آمده «کُلُّهُم نُورٌ وَاحِدٍ» همه از یک نور سرچشمه گرفته‌اند، چنان‌که در زیارت اربعین می‌‌خوانیم: «أَشهَدُ أَنَّکَ کُنتَ نُوراً فِی‌الأَصلاَبِ الشَّامِخَةِ وَالأَرحَامِ المُطَهَّرَةِ: گواهی می‌‌دهم که تو نوری در پُشت‌های شامخ و در رَحِم‌های پاکیزه بوده‌ای» (قمی‌، 1375: 771). البتّه عشق به اهل بیت(ع) امری مستقل در طول عشق به رسول خدا(ص) و عشق به خدا نیست. خداوند برای انسان یک دل و یک دلبر آفرید و با یک دل دو دلبر نمی‌‌توان داشت. قرآن کریم می‌‌فرماید: Pمَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ: خداوند برای کسی دو قلب در درونش قرار نداده استO (الأحزاب/ 4). لذا وجود امام معصوم(ع)14 «از شیعه تنها برای بیان احکام و نشر معارف دینی و سنّت پیامبر(ص) نیست تا با غیبتِ ولی این نقض غرض صورت گیرد. ولایت امام(ع) علاوه بر هدایت حیات ظاهری مردم در حیات معنوی آنان، در هدایت باطنی اعمال آنان نیز مؤثّر است و حیات روحانی آنان را تنظیم می‌‌نماید و باطن اعمال و افعال را به سوی حق سیر می‌‌دهد؛ زیرا (انسان کامل که همان پیامبراکرم(ص) یا امام معصوم(ع) است، از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتّصال دارد، گرچه از چشم ظاهری مردم مستور باشد»(طباطبائی، 1346: 154ـ153).

علاه بر این، چنان‌که در زیارت جامعه کبیره اشاره شده است و نیز بر طبق نظر علاّمه طباطبائی(ره) در تفسیر آیة شریفة Pوَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًاO (البقره/ 143) که دربارة ولایت تکوینی ائمّة اطهار(ع) است، اهل بیت(ع) واسطة فیض عالم هستی هستند و معنی آیه این است که ما مسلمانان را شاهد و الگو برای همة مردم عالم قرار دادیم و رسول اکرم(ص) شاهد و واسطة فیض بر ایشان». علاّمه با استفاده از روایات شیعه و سنّی اثبات می‌‌کند که حضرات معصومین(ع) واسطة فیض این عالم هستند و در واقع، این همان ولایت تکوینی آنان است. در این جهان همة نعمت‌های ظاهری نظیر روزی ـ سلامت امنیّت و نعمت باطنی نظیر علم ـ حکمت عرفان تزکیة برکات روزی به واسطة فیض آن بزرگواران است. بنابراین، از اینجا دانسته می‌‌شود که از نظر حکمت و عرفان شیعی، به ویژه نظر علاّمه طباطبائی، امامان شیعه هم راه معرفت الهی، هم راه سلوک به سوی توحید، هم شاهد باطن اعمال انسان‌ها و هم مایة سبب امنیّت از حوادث ناگوار بر اهل زمین‌ هستند. فرشتگان و عرش الهی در خدمت به انسان کامل و ولایت می‌باشند. (ر.ک؛ موسوی خمینی(ره)، 1360: 174ـ185). اگر حجّت الهی در زمین نباشد، زمین اهل خود را فرو می‌‌برد، چه انسان کامل روح عالم است و دلیل آن، این آیه است که می‌فرماید: Pتَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ: فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدیر) هر کارى نازل مى‏شوندO (القدر/4). عالم تا وقتی زنده است که روح آن یعنی انسان کامل (خلیفة الهی) در وی باقی است، چنان‌که انسان تا وقتی زنده است که روح در بدنش زنده و باقی است. بنابراین، همان‌گونه که جسد آدم مِنهای روح مساوی است با مرگ، عالم بدون انسان کامل نیز مساوی است با ویرانی و نابودی جهان. انسان کامل مظهر تامّ و جامع اسماء و صفات الهی و جامع همة عوالم مُلکی، مثالی و عقلی و دارای ولایت کلّیّه، تکوینی و مقام خلافت الهیّه است؛ به بیان دیگر، ولایت بیت‌الغزل عرفان ذات معرفت‌الله و اسماء حُسنای الهی است که روح و جوهر عرفان می‌‌باشد؛ زیرا هر چیزی را علامت است و علامت پیامبران الهی، ولایت است. عرفان بی‌ولایت چنان است که گویی عقل بی‌درایت. لسان‌الغیب خواجة شیراز در غزل خویش به صورت رمز بدین اشارت فرموده است:

«رندان تشنه لب را آبی نمی‌‌دهد کس

«حافظ اگر قدم ‌زنی در ره خاندان به صدق،

 

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت»
(ر.ک؛ ابراهیمی دینانی، 1377: 146).
بدرقة رهت شود همّت شحنة نجــف»
                                    (دیوان حافظ).

از نظر روش‌شناسی (منطق عملی)، رویکرد و روش علاّمه طباطبائی(ره) در تفسیر المیزان و در رسالة الولایة روشی ترکیبی و تلفیقی از عقل ـ نقل و نیز کشف و شهود است، چراکه علاّمه، قرآن، عترت، برهان و عرفان را نه در عرض هم، بلکه در طول هم می‌‌داند، لذا در تفسیر قیّم المیزان با تصریح و گاه تلویح و رمز به این مسئله اشاره دارد، چون دین الهی جامع قلب وحی و نقل ـ عقل است17. البتّه روش تلفیقی در کتاب مصباح‌الهدایة إلی أخلافه والولایة حضرت امام خمینی(ره) نیز مشاهده می‌‌شود. در این کتاب، امام خمینی(ره) ولایت را باطن خلافت و ولایت مطلقة کلّیّه را باطن خلافت مطلق کلّیّه می‌‌دانند (ر.ک؛ موسوی خمینی(ره)، 1360: 196).

گرچه بحث ولایت در فصوص‌الحِکَم ابن‌عربی و شرح فصوص قیصری با رویکرد عرفان نظری، در رسالة‌ الولایة حکیم میرزا احمد آشتیانی با رویکرد عرفانی و در رسالة‌الولایة محمّدرضا الهی قمشه‌ای با مبنای فلسفی ـ عرفانی کسوت ظهور یافته‌اند، ولی در عین حال، رسالة الولایة علاّمه طباطبائی(ره) از لطافت ـ ظرافت عرفانی و بینش حکمی‌ جامع و دقیق برخوردار است، چنان‌که فصل اوّل و دوم این رساله با روش فلسفی و برهانی و نیز در فصل سوم آن با روش نقلی اصل ولایت اثبات و تبیین شده است و در فصل چهارم طریق نیل به تهذیب نفس، سلوک روحانی و فنای شهودی در حضرت حق که همان نیل به مقام ولایت می‌‌باشد، توضیح داده شده است. در واقع، در فصل سوم و چهارم با روش عرفانی و ذوقی با الهام از آیات قرآنی و روایات معصومین(ع) به اثبات ولایت مبادره شده است. چنان‌که علاّمه طباطبائی(ره) در افق قرآنی نیز راه وصول به مقام ولایت از همین طریق را معرفة‌الله (معرفت نفس قدسی) و نیز عمل و تلاش خالصانه برای سلوک به سوی لقاء حق به اثبات می‌‌رساند (ر.ک؛ قمی‌، 1375: 259 و مجلسی، 1403ق.، ج 98: 39): «إِلَهِی أَقِمنِی فَی أَهلِ وِلاَیَتِکَ مَقَامَ مِن رَجَاءِ الزِّیَادَةِ مِن مَحَبَّتِکَ إِلَهی أَلهِمنِی بِذکرِ إِلَی ذِکرِکَ...: پروردگارا! مرا در میان اهل ولاء و دوستان خویش بر جایگاه کسی قرار ده که فزونی محبّت تو را امید دارد. پروردگارا! شیرینی یاد خویش را در دل من افکن تا مدام مرا به یاد و فکر تو اندازد و همّتی بدرقة راهم نما که جان من از اسماء تو برخیزد و روحم از جایگاه قدسیت الهام گیرد» (قمی، 1375: 259). امّا در فصل پنجم که گویی ثمره و نتیجة فصول پیشین است، با روش ترکیبی و تلفیقی از عقل وحی، نقل، کشف و شهود که سیر پایانی این رساله است، ولایت را در جهان خارج تجلّی می‌‌بخشد و لباس تعیّن به آن می‌‌پوشاند.

در بحث قرآنی ولایت در آیة Pإِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِO (الأحزاب/ 72)، همانا ولایت مطلقة الهیّه در آغاز اثبات فطرت الهی، ولایت تکوینی، حدوث آدمیان و نعمت ربوبی ولایت و آیةPثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِO (التّکاثر/8) در باب فرجام حیات انسانی است، چه ولایت روح نظام تکوین و تشریع است و جهان خلقت و شریعت به مقام ولایت اتّصال دارد و بدون آن معنا پیدا نمی‌‌کند و فطرت انسانی با سرشت و خمیرمایة ولایت آفریده شده است، چنان‌که امام علی(ع) می‌فرماید: «إِنِّی کُنتُ مَعَ‌ الأَنبِیَاءِ سِرّاً وَ مَعَ ‌الرَّسُولِ جَهراً» و رسول اکرم(ص) می‌فرماید: «أَنَا وَ عَلِیٌّ مِن نُورٍ وَاحِدٍ». مقام ولایت روح کلّی عالم و آگاه بر ضمائر درون انسان و موجودات هستی است، چنان‌که در زیارت‌نامة معصومین(ع) می‌‌خوانیم: «أَشهَدُ أَنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی ‌وَ تَسمَعُ کَلاَمِی ‌و تُرِدُّ سَلاَمِی»‌ (طباطبائی، 1343: 72 و آملی 1345: 382).

این کلمات اشاره‌ای به همین مقام اسرارآمیز ولایت دارد که در اصل، ولایت عامة مطلقه برای حقیقت محمّدیه (انسان کامل) است که قوس نزولی و صعودی دارد، چه بعد از رسول اکرم(ص) ولایت طبق احادیث صحیح و متقن به ائمّة اطهار(ع) اختصاص دارد که خلفای حقّة او هستند که از طرف خداوند منصوص به ولایت و خلافت شده‌اند و خاتم انبیاء و وصیّ او، امام علی(ع) و خاتم اوصیاء و اولیاء، حضرت مهدی حجّة ‌بن ‌الحسن(ع) در باطن و اصل یک حقیقت واحدند که انبیاء و رسولان و نیز پیامبران اولوالعزم، نبوّت و ولایت خود را از آن سه به ارث می‌‌برند. نمونة استناد علاّمه طباطبائی(ره) به آیات و احادیث در نیل به مقام ولایت عرفان بر دو محور معرفت‌ نفس (خودشناسی و خودیابی) و نیز مراقبت نفس و توجّه به خودیابی مبتنی است.

آیات:

الف) Pوَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ...: و همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خودفراموشى» گرفتار کرد...O (الحشر/ 19).

ب) Pیَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ...: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! مراقب خود باشید!O (المائده/ 105).

ج) Pسَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ: به زودى نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‏دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حقّ است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!O (فصّلت/ 53).

د) Pیَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ...: اى کسانى که ایمان آورده‏اید از (مخالفت) خدا بپرهیزید؛ و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده است...O (الحشر/ 18).

ز) P فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا...: (آنجا) بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که رحمت (و موهبت عظیمى) از سوى خود به او داده‌ایم...O (الکهف/ 65).

احادیث:

الف) «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ؛ مَن عَرَفَ نَفسَهُ اِنتَهَی إِلَی غَایَةِ کُلِّ مَعرِفَةٍ: هر کس خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است و شناخت معرفت نفس بهترین طریق خداشناسی و نهایت معرفت ‌الله است» (رودگر، 1382: 151).

ب) «العَارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَاعتَقَهَا وَ نَزَّهَهَا عَن کُلِّ مَا یَعبُدُهَا: عارف کسی است که نفس خویش را بشناسد و خدا را از روی مهر و عشق عبادت کند و نفس خویش را از غیر خدا و هر چه باعث دوری او از حق می‌‌شود، تنزیه و آزاد سازد» (همان).

«هـمـی‌گـویـم و گـفـتـه‌ام بـارهــا

 

بُـوَد کـیـش مـن مِـهـر دلــدارهـا»

(ر.ک؛ طباطبائی، 1343، ج 11: ذیل سوره مائده).

ج) «لاَحِجَابَ بَینَهُ وَ بَینَ خَلقِهِ إِلاَّ خَلقُهُ: بین خداوند و مخلوقات او هیچ پرده و مانعی نیست، مگر حجاب خود و خلق او» (ر.ک؛ همان). به قول حافظ:

«میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

 

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
                                    (دیوان حافظ).

د) امام علی(ع) در نهج‌البلاغه می‌‌فرماید: «إِنَّ قَوماً عَبَدَ اللهَ عِبَادَةَ التُّجَّارِ... عِبَادَةَ العَبِیدِ... عِبَادَةَ الأَحرَارِ...: گروهی خدا را به امید مزد می‌‌پرستند. این پرستش بازرگانان است و گروهی او را از روی ترس عبادت می‌‌کنند و این عبارت بردگان است و گروهی وی را برای اینکه خدا لایق بندگی و ستایش است، می‌‌پرستند و این عبات آزادگان است» (نهج‌البلاغه/ ح 229).

نتیجه‌گیری

رسالة الولایة علاّمه طباطبائی(ره) خود بر اساس مبانی حکمت متعالیّه صدرالمتألّهین و عرفان نظری محیی‌الدّین بن عربی مبتنی است. در واقع، خلاصه‌ای از حکمت الهی و روش آن نیز استدلالی است؛ زیرا علاّمه طباطبائی(ره) هرچند مبانی فلسفی وی در این رساله بر اساس حکمت ذوقی صدرایی است، امّا روش وی سینایی است و بر برهان استوار است. نکتة دیگر اینکه وی در این رساله در بین روش‌های نقلی و روایی برهانی فلسفی و ذوقی عرفانی عرفان نظری، روش ترکیبی و تلفیقی از کشف و ذوق شهود (برهان) و قرآن را از مسئلة ولایت ارزیابی می‌‌نماید، امّا روش کشفی عرفان او نیز که از بطن قرآن سرچشمه گرفته، عرفانی شیعی، علوی و اهل بیتی(ع) است، نه عرفان صوفیّه. در روش نقلی نیز قرآن و عترت را غیرقابل تفکیک می‌‌داند و صرفاً به کلام خدا استناد نمی‌‌کند. نکتة مهمّ دیگر اینکه رسالة الولایة علاّمه طباطبائی(ره) بر محور نوعی هستی‌شناسی بر اساس حکمت ذوقی و اشراقی استوار و در واقع، سفرنامة عشق فطری و معنوی انسان است. در روش سیر و سلوکی ریاضت نیز که از ارکان تهذیب نفس است، بر محور شریعت نبوی (و علوی)، طرح‌ریزی شده است. از آن روی، عرفان حقیقی جز از طریق درک مقام ولایت، ولاء و رسیدن به باطن علم و نیز سرّ و شهود هستی و عترت شریعت میسّر نیست، چنان‌که روش برخی از حکما و عرفای شیعی، به‌ویژه معاصرین نیز به همین صورت بوده است.

پی‌نوشتها:

1ـ استاد مطهّری تعابیر دیگری نیز دارند. علاّمه طباطبائی(ره) مجسّمة تقوی و معنویّت است. در تهذیب نفس و سیر و سلوک الهی مقامات عالی را طی کرده است. وی مردی است که در حال حاضر هم مجهول‌القدر است. مردی است که باید صد سال دیگر بنشینند و به ارزش او پی ببرند. علاّمه طباطبائی(ره) چند نظریّه در فلسفه دارند؛ نظریّه‌هایی در سطح جهانی که شاید شصت سال دیگر ارزش این نظریّه‌ها روشن شود، ولی ما قدر خود را نمی‌‌دانیم (ر.ک؛ یادنامة تفسیر کبیر علاّمه طباطبائی، 1361: 20، 33، 76 و 136).

خاطره‌ای از نوجوانی بیاد دارم به وقتی که در قم با والد گرانقدر خویش به منزل علاّمه طباطبائی(ره) به مجلس علمی ‌ایشان شرکت می‌‌کردیم. گاهی در آن مجمع علمی، ‌نقد بر سخن و اندیشة علاّمه می‌‌گردید و ایشان پاسخ می‌‌دادند. بعد از آنکه با پدرم از منزل علاّمه طباطبائی(ره) خارج شدیم و به سوی حرم حضرت معصومه(س) رفتیم، من با ضمیر پاک نوجوانی گفتم: پدر جان سخن کی درست است؟ پدرم در پاسخ عرض کردند: آقای طباطبائی درست می‌‌گویند. اینها نمی‌‌فهمند و بی‌خود اشکال می‌‌کنند.

2ـ علاّمه طباطبائی(ره) بر چند جلد از اوّل کتاب بحارالأنوار، 1، 2، 3، 4، 5 و 6 که جنبة اعتقادی دارد، حاشیه زده‌اند.

3ـ علاّمه حسن‌زاده آملی، فصّ حکمة عصمتیّة فی کلمة فاطمیّة را بر فصوص‌الحِکَم محیی‌الدّین بن عربی اضافه نموده است. ایشان می‌‌فرمایند: مستحبّ است که در اذان «أَشهُدَ أَنَّ فَاطِمَةَ ‌الزَّهرَاءِ بِنتَ رَسُولِ‌‌اللهِ، عِصمَةُ‌اللهُ الکُبرِی، حُجَّةُ‌اللهِ عَلَی‌الحُجَجِ» را بعد از «أَشهَدُ أُنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ ‌اللهِ» بگویند.

4ـ سرّ عشق سرّ نماز؛ سر نمازِ عاشقانه، عاشق به نماز نمی‌‌ایستد، بلکه در نماز غرق می‌‌شود. در قلب عاشق جذبه و شوق غالب می‌آید. استاد علاّمه طباطبائی(ره) در نماز مستغرق بود. در نوجوانی خاطره‌ای به یاد دارم که پدرم استاد مطهّری(ره) علاّمه طباطبائی را به فریمان دعوت نمودند، به یاد دارم در وقت ظهر قبل از ناهار که علاّمه در منزل اقوام نزدیک شهید مطهّری در فریمان به نماز ایستاده بود، قنوت ایشان پنج تا ده دقیقه طول کشید، در حالی‌که خودم غرق تماشای نماز علاّمه بودم.

5ـ یعنی؛ «خودشناسی مایة دستیابی به غایت و مُنتهای هر شناخت و دانستن است، نخواهد بود».

6ـ یعنی: «عارف کسی است که نفس الهی و نورانی خویش را شناخت و آن را از هر قیدی و بندی آزاد نمود و آن را از هر آنچه پروردگارش امر به دوری داد، پاک و منزّه گردانید».

7ـ یعنی: «خداوند بین خود و خلق و آفریده‌اش حجاب و پرده نگذاشته است. این خود انسان است که بین خود و پروردگارش حجاب می‌‌شود».

آملی، سیّد حیدر. (1345). جامع‌الأسرار و منبع‌الأنوار. تصحیح هانری کربن و عثمان یحیی. تهران: انستیتو ایران و فرانسه.
ابراهیمی دینانی، غلامحسین. (1377). نیایش فیلسوف. چاپ اوّل. مشهد: نشر دانشگاه رضوی.
پازوکی، شهرام. (1385). مجموعه مقالات. «جامع‌الأسرار سیّد حیدر آملی». به کوشش محمّد کریمی‌. چاپ اوّل. تهران: نشر اطّلاعات.
جوادی آملی، عبدالله. (1368). پیرامون وحی و رهبری. چاپ اوّل. تهران: نشر الزّهراء.
ـــــــــــــــــــ . (بی‌تا). «رسالةالولایة علاّمه طباطبائی». مجلّة میراث جاویدان. سال دوم. شمارة دوم.
ـــــــــــــــــــ . (1379). تفسیر نسیم. ج 1. چاپ دوم. تهران: مرکز نشر اسراء.
ـــــــــــــــــــ . (1364). تفسیر موضوعی قرآن. ج 3. تهران: مرکز نشر فرهنگی رجا‌ء.
حسن‌زاده آملی، حسن. (1364). مجموعه مقالات. تهران: نشر دفتر تبلیغات اسلامی‌.
ـــــــــــــــــــــ. (1376). فصّ حکمةعصمتیّة فی کلمة فاطمیّة. تهران: نشر سروش.
رودگر، محمّدجواد. (1382). از آیینه تا جمال. چاپ اوّل. تهران: نشر وثوق.
فاضل تونی، محمّدحسین. (1360). تعلیقه بر فصوص‌الحکم ابن‌عربی. تهران: نشر مولا.
قاضی، سیّد محمّدحسن. (1383). شرح حال سیّد علی آقای قاضی. با مقدّمة حسین غفّاری. تهران: انتشارات حکمت.
قمی، عبّاس. (1375). مفاتیح‌الجنان. تصحیح استاد ولی. تهران: نشر فرجام؛ چاپ و نشر فرهنگ و ارشاد اسلامی.
قیصری، داوود. (1357). رسائل قیصری (التوحید والنّبوّةوالولایة). تهران: نشر انجمن حکمت.
طباطبائی، محمّدحسین. (1346). شیعه در اسلام. قم: نشر مرکز بررسی‌های اسلامی‌.
ــــــــــــــــــــــ . (1343). المیزان فی تفسیرالقرآن. ترجمة سیّد محمّدباقر موسوی همدانی. ج 11. تهران: انتشارات محمّدی.
مجلسی، محمّدباقر. (1403 ق.). بحارالأنوار. بیروت: مؤسّسة ‌الوفاء.
مطهّری، مرتضی. (1361). احیاء تفکّر اسلامی. تهران: نشر دانشکدة الهیّات دانشگاه تهران.
ـــــــــــــــ . (1351). «یادنامة تفسیر کبیر علاّمه طباطبائی». مجموعه مقالات. چاپ اوّل. قم: انتشارات شفق.
مـوسوی‌ خمینی(ره)، روح‌الله. (1360). مصبـاح‌الهدایة إلی ‌الخلافة و الولایة. ترجمة سیّد احمد فهی. تهران: پیام آزادی.
ــــــــــــــــــــــــــ . (1368). چهل حدیث. چاپ اوّل. تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء.
نهج‌البلاغه. (1370). ترجمة سیّد جعفر شهیدی. تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.