Editorial
Authors
Abstract
مقدّمه
قرآن کریم در آیات گوناگون خود، اصل تکلّم و سخن گفتن خدای سبحان را تأیید میفرماید. در قرآن کریم، واژة «متکلّم» به عنوان صفت خداوند نیامده، ولى در مواردى صیغة فعلى مصدر تکلیم (سخن گفتن) بهکار رفته است:Pوَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا: و خدا با موسى آشکارا سخن گفت O(النّساء/ ۱۶۴). از این گذشته، قرآن در سه موضع، تعبیر «کلام الله: سخن خدا» و در یک موضع، عبارت «کلامى: سخن من» را بهکار برده است. در مواردى نیز شاهد تعبیرهایی همچون «کلمة ربّک» و «کلمة الله» هستیم؛ برای مثال در باب خلقت آدم(ع) آمده است: Pوَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةًO (البقرة/ 30). در این آیة کریمه، سخن از گفتگوی خدای سبحان با ملائکه و فرشتگان است. خداوند در شب معراج نیز با رسول خاتم خود، به خالصترین قِسم وحی و تکلّم سخن گفت:Pفَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَىO ( النّجم/ 10). در اینجا خداوند آنچه را وحی کردنی بود، به بندهاش وحی نمود. از این موارد، مىتوان نتیجه گرفت که قرآن کریم خداوند را واجد صفت «تکلّم» مىداند.
در برخى آیات، قرآن کریم از کلام لفظى و مسموع خداوند سخن گفته است: Pفَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الْوَادِی الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ: هنگامى که به سراغ آتش آمد، از کرانة راست درّه، در آن سرزمین پُربرکت، از میان یک درخت ندا داده شد که: «اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانیان! O(القصص/ 30). این آیه حاکى از آن است که خداوند سبحان موسى(ع) را از طریق الفاظ مسموع مورد خطاب قرار داده، با او سخن گفت و از قراین موجود در آیه و آیات پس از آن آشکار مىشود که الفاظ مزبور از سوى موسى(ع) شنیده مىشده است.
در آیة دیگرى، اقسام سهگانه سخن گفتن خداوند با آدمیان برشمرده شده است: Pوَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاء إِنَّهُ عَلِیٌّ: و شایستة هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحى یا از پشت حجاب، یا رسولى مىفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مىکند، چراکه او بلندمقام و حکیم است!O(الشّورى/ 51).
بر اساس آیة بالا، این سه قِسم عبارتند از:
۱ـ ارسال وحى (ایحا) بدون واسطه که در این موارد، معانى و مفاهیم در ضمیر شخصى القا مىگردد که بدو وحى مىشود.
۲ـ ارسال وحى از طریق فرشتة وحى.
۳ـ ایجاد اصوات مسموع که از پشت حجاب به گوش مىرسد.
افزون بر کلام لفظى، قرآن کریم، مخلوقات خداوند را «کلمات» او مىداند. گاه عیسى(ع) را به عنوان «کلمةالله» معرّفى مىکند: Pإِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ: مسیح عیسى بن مریم فقط فرستادة خدا، و کلمه (و مخلوق) اوست که او را به مریم القا نمود؛ و روحى (شایسته) از طرف او بودO (النّساء/ 171).
گاهی نیز از همة مخلوقات و نعمتهاى خداوند به «کلمات» تعبیر مىنماید: Pوَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ: و اگر همة درختان روى زمین قلم شود و دریا براى آن مرکّب گردد و هفت دریاچه به آن افزوده شود، اینها همه تمام مىشود، ولى کلمات خدا پایان نمىگیرد!O (لقمان/ 27). بنابراین، قرآن کریم کلام الهى را هم در معناى کلام مسموع و هم در معناى خلق الهى (کلام فعلى) بهکار برده است (ر.ک؛ سبحانی، 1378، ج 2: 185).
بنابراین، همة مسلمانان به پیروی از قرآن و سنّت متّفق هستند که یکی از صفات خداوند، متکلّم بودن اوست، امّا در اینکه حقیقت کلام الهی چیست و آیا کلام خداوند حادث است یا قدیم، اختلاف دارند. مسئلة «کلام الهی» ذهن دانشمندان اسلامی را در عصر خلفا به خود مشغول ساخت و به سبب آن، مشاجرهها و اختلافهای غمانگیزی در میان مسلمانان رخ داد که در تاریخ از آن به عنوان «محنت خلق قرآن» یاد میشود. در اینکه حقیقت «کلام الهی» چیست، نظرهای مختلفی ابراز شده که در ذیل به آنها اشاره میشود.
1ـ دیدگاهها در باب کلام الهی
1ـ1) دیدگاه امامیّه و معتزله
کلام الهی همان اصوات و حروفی است که حادث است و قائم به ذات خدا نیست، بلکه فعل و مخلوق خداوند است؛ یعنی خداوند به قدرت خود، کلام را که همان حروف و اصوات است، در اجسام ایجاد میکند. بنابراین، خداوند به اعتبار اینکه کلام را در غیر خود ایجاد میکند، «متکلّم» است (ر.ک؛ شهرستانی، 1404ق.، ج 1: 43ـ44؛ معتزلی، 1408ق.: 121؛ مظفّر، 1423ق.، ج 2: 224؛ مفید، 1389: 208 و لاهیجی، بیتا: 555).
1ـ2) دیدگاه اشاعره
کلام خدا صفتی ازلی، قدیم و قائم به ذات الهی است و حروف و اصوات بر آن دلالت میکنند. به این حروف و اصوات، «کلام لفظی» و به آن صفت قدیم، «کلام نفسی» گفته میشود (ر.ک؛ فخر رازی،1420ق.، ج ۱: ۳۵۱؛ تفتازانی، 1409ق.، ج 4: 144 و احمدیان، 1381: 148).
1ـ3) دیدگاه حنابله
کلام خدا همان اصوات و حروف است که در ازل ثابت بود و قائم به ذات پروردگار است، حتّی آنچه که قاریان قرآن تلاوت میکنند و ما میشنویم نیز قدیم و ازلی است، بالاتر اینکه حتّی بعضی از آنها گفتهاند، جلد قرآن نیز قدیم است. این نظریّه منسوب به حنابله و حشویّه است (ر.ک؛ ایجی، 1997م.، ج 3: 128).
شکّی نیست که حروف و اصوات، مادّی و محکوم به زمان و مکان است. بنابراین، قدیم دانستن آن و قائم دانستن کلام به ذات الهی غیرمعقول است. پس نظریّة «حنابله» و «حشویّه» باطل است. نظریّة اشاعره را نیز نمیتوان پذیرفت، چراکه «کلام نفسی» یا عبارت از تخیّل الفاظ است که به آن حدیث نفس گفته میشود و این گفته دربارة خداوند صحیح و روا نیست و یا عبارت از علم به مدلولها و معانی الفاظ و عبارتها که این همان صفت «علم» است، حال آنکه اشاعره میخواهند بگویند «کلام خدا» صفتی غیر از صفت «علم الهی» است (ر.ک؛ لاهیجی، 1364: 20).
در ادامة این نوشتار، برای فهم روشنتر و دقیقتر دیدگاه علاّمه طباطبائی و فخر رازی، ابتدا جداگانه به تبیین و تحلیل عقلی ـ تفسیری نظرات این دو مفسّر گرانقدر عالم اسلام اشاره میکنیم و در نهایت، در نتیجهگیری و جمعبندی به مقایسة بیان آنان میپردازیم.
2ـ دیدگاه علاّمه طباطبائی دربارة کلام الهی
کلام در لغت، عبارت است از اصواتی پیدرپی که در بر دارندة معنا و مفهومی است (الفیّومی، 1414ق.: 651). «این واژه دارای دو ریشه و اصل است که یکی از آنها دلالت بر بیان و نطق انتقالدهنده میکند» (ابنفارس، 1410ق.، ج 5: 131). روشن است که چنین کلامی در ظرف جامعه محقّق میشود و نیاز به مخاطب دارد. علاّمه طباطبائی در این باب مینویسد: «کلام، یعنی تفهیم ما فیالضّمیر ـ بهوسیلة اصوات ترکیبشده ـ فقط در ظرف اجتماع میسور است، چراکه اگر انسانی به تنهایی زندگی کند، بهطوری که هیچ کس با او نباشد، کلام هم معنا نخواهد داشت. این از آن روست که تکلّم برای تفهیم و تفهّم است و چنین امری فقط در جامعه رخ میدهد» (ر.ک؛ علاّمه طباطبائی، 1374، ج 2: 315). اگرچه «کلام الهی» در لغت به معنای اصوات و حروف پیدرپی و حامل معنا و مفهومی برای مخاطب است، ولی معنای کلام منحصر به همین نمیشود، بلکه میتوان گفت: «کلام عبارت است از ابراز و اظهار افکار و منویّاتی که در باطن وجود دارند، به هر وسیلهای که ممکن باشد» (حسن مصطفوی، 1297ق.، ج 10: 107ـ108). همچنین هر چیزی را که علامت و نشانة شیء دیگری باشد و دلالت بر وجود آن کند، میتوان «کلام» نامید. البتّه باید گفت: در همة مصادیق کلام، مسئلة فهماندن معنا به مخاطب وجود خواهد داشت و این ویژگی کلام است.
علاّمه طباطبائی معتقدند: «کلام الهی که به انبیا اختصاص دارد، مثل وحی و تکلیم و نزول روح و ملائکه و مشاهدة آیات و... امور حقیقی در مقابل امور اعتباری است، ایشان قوای عقلی را که به خیر دعوت میکنند، ملائکه و آنچه را که این قوای عقلی به انسان القا میکنند، وحی نامیدهاند» (طباطبائی، 1374، ج 2: 329ـ344). خداوند متعال بعضی از افعال خود را به کلام و تکلیم تعبیر نموده است و فرموده:Pوَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَکْلِیمًاO (النّساء/163) و نیز می فرماید:Pوَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءO (الشّوری/51). این استثنا در آیة فوق ﴿إِلَّا وَحْیًا﴾ در صورتی تامّ و کامل است که تکلیم حقیقی باشد، البتّه تکلیم خدا با بشر نحو خاصّی از کلام است و در اصل ،تکلیم حقیقی است، نه مجازی و تمثیلی.
حقیقت کلام در جامعة بشری زاییدة تعاون اجتماعی انسان است. انسان برای تفهیم و تفهّم ناچار به جعل و وضع الفاظ و اصوات است. زبانها برطبق نیازهای اجتماعی گسترش مییابند و با پیشرفت جامعه و پیدایش نیازهای جدید، قلمرو لغات گستردهتر خواهد شد. اگر تعاون برای حیاتِ اجتماعی انسان لازم نمیبود، انسان نیازی به سخن گفتن و استعمال لغات و واژهها نداشت. صدور کلام از ساحت حق تعالی همانند خروج صوت از حنجره و دهان انسان نیست؛ زیرا کلماتی که انسان بر زبان جاری میکند و اصواتی را که بهکار میبرد، همه مجعول و موضوع انسان هستند. اصوات و ترکیب حروف برحسب وضع و اعتبار، علائم و نشانههایی هستند که بر معانی ذهنی دلالت دارند. با این تعبیر، کلام در حقیقت، امری وضعی و اعتباری است و در خارج تحقّقی نخواهد داشت، بلکه آنچه در خارج متحقّق میباشد، اصوات هستند که بر حسب وضع و اعتبار بهعنوان علائم و نشانههایی از مفاهیم و معانی بهکار میروند. علاّمه طباطبائی میفرماید: «کلام بدین نحو که توصیف شد، اعتباری تلقّی میگردد و این گونه کلام اعتباری از ساحت قدس ربوبی به دور است. در نتیجه، این طرز کلام از امور اعتباری و نیاز اجتماعی است که منجر به این نوع اعتباریّات میگردد. مضافاً لفظ در رابطه با معنا وجود اعتباری دارد و تکلّم، ایجاد این اعتبار است برای معنا و مقصودی که در ضمیر متکلّم به منظور تفهیم دربارة افرادی که با وضع معنای مقصود آشنا هستند، به کار میرود. اعتباری بودن کلام از نظر اعتباری بودنِ دلالت بوده و هدف از آن، اعلام ما فیالضّمیر است.
وقتی خصوصیّت فعل بر خصوصیّت ذات فاعل در جهت کمالِ فاعل خود دلالت حقیقی داشته باشد، برای فاعل خود کلام تلقّی میگردد و این کلام کاشفِ ما فیالضّمیر او خواهد بود و در نهایت، نوع دلالت در اینجا حقیقی است نه اعتباری. با این بیان، هر ممکنالوجودی کلام خداوند سبحان است. هرگاه این موجود از حیث کمال، وجودی تامّ و کامل باشد، به کلام تامّ و کلمة تامّة حق تعالی تعبیر میگردد که در این نوع آیات؛ مثل: Pلاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِO (یونس/64) و Pبِکَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَىO (آلعمران/45) بدان اشاره شده است. با این توصیف، آن معانی که خداوند سبحان از طریق وحی به نبیّ اکرم(ص) القا میفرماید ـ اگرچه بیانش برای ما اجمالی است ـ کلامی حقیقی محسوب میگردند و از زمرة کلام بشری نیست و ما از حقیقت و کیفیّت تحقّق آن آگاه نیستیم، ولی این نوع کلام هم، دارای آثار و خواصّی است که آثار و خواصّ آن از رهگذر تفهیم معانی مورد نظر و القای آنها در ذهن شنونده ظاهر میگردد.
به هر حال، کلام خداوند سبحان همانند احیا، اماته، رزق، هدایت و ...، از زمرة افعال او به شمار میرود. این بیان مأخوذ از کلام مولی علی(ع) است که میفرماید: «... یَقُولُ لِمَا (لِمَن) أرادَ کَونَهُ «کُن فَیَکُونُ» لاَ بِصَوتٍ یُقرَع، وَ لا بِنِداءٍ یُسمَع، وَ إِنَّمَا کَلاَمُهُ سُبحَانَهُ فِعلٌ مِنهُ أَنشَأهُ وَ مِثلُهُ لَم تَکُن مِن قَبلِ ذَلِکَ کَائِناً...»(نهجالبلاغه/ خ 228). همچنین از امام صادق(ع) روایتی نقل شده که در پایان آن چنین آمده است: «قَالَ: فَقُلتُ: فَلَم یَزلِ اللهُ مُتَکَلِّماً؟ قَالَ: فَقَالَ: إِنَّ الکَلاَمَ صِفَةٌ مُحدِثَةٌ لَیسَت بِأَزَلِیَّةٍ، کَانَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ لاَ مُتَکَلِّم» (کلینی، 1407ق.: 518).
در قرآن، کلام و تکلیم خداوند تنها دربارة انسان و نیز کلمه و کلمات در باب غیرانسان نیز بهکار رفته است؛ مانند: Pوَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَO (النّساء/171) که در اینجا مقصود، نفس ناطقة انسانی است: ﴿مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ (لقمان/27) که منظور از کلمات، قضا و احکام کلّی الهی میباشد. قول در قرآن، هم در باب انسان و هم دربارة غیر انسان به کار رفته است؛ مانند: ﴿فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ﴾ (طه/117) و Pقُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَO (الأنبیاء/69). قول خداوند سبحان عبارت است از ایجاد امری که بر معنای مقصود دلالت کند. در امور تکوینی، خود وجود شیء که با ایجاد حقّ، موجود و مخلوق شده، قول خداوند است؛ زیرا حقیقت کلام، کاشف مکنونات قلبی متکلّم است و هر معلولی برای که قائم به نفس متکلّم است و از نظر آنها با علم، اراده و کراهت متفاوت میباشد، علّت خود کلام تلقّی میگردد،چون معلول، کاشف مکنونات ذات علّت خود میباشد. به همین دلیل، فلاسفة اسلامی به اعتباری صفات ذاتی حق تعالی مثل علم، قدرت و حیات را کلام او دانستهاند که با این وجه، «همة عالم، کلام حق تعالی است»، اگرچه قول الهی به اعتبار مخاطبهای روحانی، مثل ملائکه و مخاطبهای غیرروحانی، متنوّع است، ولی حقیقت قول، دارای آثار و خواصّی است که به تفهیم معنا و مقصود به مخاطبها منتهی میگردد. الفاظی که در قرآن در معنای کلام، کتاب، قول به صورت وحی، الهام، نبأ و قصّه به کار رفتهاند، همه بیانگر حقایقی هستند که آثار و خواصّی بر آنها مترتّب است، خواه ما از کیفیّت قول باخبر باشیم، خواه از کیفیّت آن بیخبر، اختلاف الفاظ بر انطباق عنایت لفظی بر مورد خاصّ دلالت دارد. در قرآن هنگامی که سخن حق به القای معنای مقصود در ذهن شنونده دلالت داشته باشد، کلام و آنگاه که ناظر به معنای مقصود و القا و تفهیم آن باشد و در باب قضا و قدر و حکم و تشریع و امثال آن بهکار رود، قول و از این نظر که مردم عادی غیر از انبیا، از شناخت کیفیّت آن بیبهرهاند، وحی نامیده میشود.
علاّمه طباطبائی به دنبال بحث خود در باب وضع الفاظ در میان مردم، اظهار میدارند: «ابتدا لفظ برای معانی محسوس وضع شده است. سپس در معانی معقول به کار میرود. این استعمال ابتدا مجازی و آنگاه با کثرت استعمال و حصول تبادر، حقیقی میگردند. معانی مقصود در اسماء و الفاظ، با تغییرات و تحوّلات اجتماعی و تبدّل مصادیق ثابت میمانند؛ مثلاً سراج و چراغ در زبان عربی و فارسی در وهلة اوّل به مصداقی که مرکّب از فتیله، مخزن و روغن بود، اطلاق میشد و پیوسته به مرور زمان این وسیلة روشنایی مصادیق متکاملی پیدا کرد تا سرانجام، به چراغ برقی نیز اطلاق گردید و حال آنکه چراغ برقی نشانهای از آثار چراغ اوّلیّه را به همراه نداشت. با این حال، ما همان واژه را در مصداق تکاملیافتة آن بهکار میبریم؛ زیرا غایت و غرض چراغ و سراج که اضائه و روشنگری است، در تمام مصادیق آن موجود است و تا زمانی که این خاصیّت از چراغ ظاهر شود، حقیقت چراغ که همان مسمّی و مدلول «وَ مَا یُستَضَاءُ بِضَوئِهِ» است، باقی خواهد ماند و کلمة چراغ بدون هیچ تغییر و تبدّلی در معنای واقعی خود به کار میرود. پس ملاک بقای حقیقی و عدم بقای آن، منوط به اثری است که بدون تغییر و تبدیل از آن ناشی میشود و این توجیهی است که چگونگی نقل الفاظ را از معانی محسوس به معانی معقول بیان میکند. استعمال کلام و قول به ابقای اثر و خاصیّت، استعمال حقیقی است، نه مجازی. پس اطلاق کلام و قول در باب خداوند حکیم، حاکی از امر حقیقی و واقعی است، اگرچه از حیث مصادیق، متنوّع و مختلف میباشد.
یکی از موضوعات مرتبط با بحث تکلّم خداوند، مسئلة قدیم یا حادث بودن قرآن است که در اوایل قرن سوم به سال 212 هجری قمری، در میان مسلمانان باعث اختلاف و دودستگى حادّى گردید. اهمیّت این مسئله تا جایی رسید که بر سر آن خون و خونریزی فراوانی شد، حتّی در باب این مسئله، موضعگیریهای سیاسی نیز صورت گرفت. در تحلیل این مسئله، نظر مشهور آن است که کلام خداوند حادث است و قدیم نیست؛ زیرا کلام او همان فعل است و طبعاً فعل خدا حادث است و در نتیجه، «تکلّم» امرى حادث خواهد بود. برخی از آیات قرآن خود دلالت بر حدوث قرآن دارند و از این دست میتوان به آیاتی اشاره کرد که در آنها از قرآن به عنوان حدیث یاد شده است، آنجا که میفرماید: Pمَا یَأْتِیهِم مِّن ذِکْرٍ مَّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ: هیچ یادآورى تازهاى از سوی پروردگارشان براى آنها نمىآید، مگر آنکه با بازى (و شوخى) به آن گوش مىدهند!O(الأنبیاء/ 2)؛ Pوَمَا یَأْتِیهِم مِّن ذِکْرٍ مِّنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ: و هیچ ذکر تازهاى از سوى خداوند مهربان براى آنها نمىآید، مگر اینکه از آن رویگردان مىشوندO (الشّعراء/ 5)؛ Pفَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا: گویى مىخواهى خود را به دلیل اعمال آنان از غم و اندوه هلاک کنى، اگر به این گفتار ایمان نیاورند!O (الکهف/6)، Pاللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاء وَمَن یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ: خداوند بهترین سخن را نازل کرده است؛ کتابى که آیات آن (در لطف، زیبایى، عمق و محتوا) همانند یکدیگر است؛ آیاتى مکرّر دارد (با تکرارى شوقانگیز) که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانى که از پروردگارشان مىترسند، مىافتد. سپس برون و درونشان نرم و متوجّه ذکر خدا مىشود. این هدایت الهى است که هر کس را بخواهد، با آن راهنمایى مىکند و هر کس را خداوند گمراه سازد، راهنمایى براى او نخواهد بود!O(الزّمر / 23)؛ Pفَذَرْنِی وَمَن یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ: اکنون مرا با آنها که این سخن را تکذیب مىکنند، واگذار! ما آنان را از آنجا که نمىدانند، به تدریج به سوى عذاب پیش مىبریم﴾ (القلم/44) وPتِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ: اینها آیات خداوند است که ما آن را بهحقّ بر تو تلاوت مىکنیم. اگر آنها به این آیات ایمان نیاورند، به کدام سخن بعد از سخن خدا و آیات او ایمان مىآورند؟!O(الجاثیّه/6).
«حدیث» در لغت به معنی جدید و نو میباشد، «الحدیث: مَا یُرَادِفُ الکَلاَمَ، وَ سُمِّیَ بِهِ لِتَجَدُّدِهِ وَ حُدُوثِهِ شَیئاً فَشَیئاً» (طریحى، 1375، ج2: 246). «الحَدِیثُ: الجَدِیدُ مِنَ الأَشیَاءِ» (فراهیدى، 1410ق. ج 3: ذیل حدیث). حال جای این پرسش باقی میماند که اگر قرآن قدیم است، پس چرا خداوند در قرآن از آن بهعنوان حدیث یاد کرده است که کاملاً ضدّ قدیم میباشد؟! از سوی دیگر، در هیچ جاى قرآن، لفظِ «مخلوق» در موردى نیامده است که آن را بتوان متعلّق به قرآن دانست. بهعلاوه، «خلق» و آنچه از این ریشه ساخته شده است، در زبان عرب چند معنا دارد که از جمله دو معناى مشهور زیر میباشد:
الف) «خَلَقَ اللّهُ»؛ یعنى «خداوند آفرید»، چنانکه خداوند در آیاتی میفرماید: Pخَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ...: آفرینش آسمانها و زمینO (البقره/ 164 و آلعمران/ 190 و 191) و Pخَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ: آسمانها و زمین را آفریدO (التّوبه/ 36؛ یونس/ 3 و هود/ 7). «مخلوقه»؛ یعنى «آفریدهشدة خداوند». ب) «خَلقِ الکَلاَم و کلامِ مخلوق»؛ در زبان عرب هرگاه کلام به «مخلوق بودن» توصیف شود، مقصود از آن، «دروغ بودن، جعلى و ساختگىبودن آن کلام» است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 297). آنگاه که گویند «قَصِیدَةٌ مَخلُوقَةٌ»؛ یعنى قصیدة ساختگى که به دروغ به کسى نسبت داده باشند (ر.ک؛ جوهری، 1376، ج 4: 1471) و وقتى گویند: «اِختَلَقَ حَدِیثًا»؛ یعنى «حدیثى را جعل کرد و به پیامبر نسبت داد». فرمودة خدای تعالى در قرآن از این دسته است:Pوَتَخْلُقُونَ إِفْکًا: و دروغى به هم مىبافیدندO (العنکبوت/ 17) و Pإِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ: این تنها یک آیین ساختگى استO (ص/ 7). سلیمان بن جعفر جعفرى مىگوید: «از امام هفتم موسىبن جعفر(ع)پرسیدم: آیا قرآن مخلوق است؟ حضرت در پاسخ فرمود: من مىگویم قرآن کلام خدا است. بنابراین، میتوان قرآن را قدیم گفت، به دلیل آنکه خداوند ازلى است و ازلى دیگرى وجود ندارد. همچنین آیات قرآن خود بر قدیم نبودن خود دلالت دارند. دیگر آنکه با وجودی که قرآن «مخلوق» است، امّا بهتر است برای احترام، چنین وصفی برای قرآن استفاده نشود؛ زیرا گاه لفظِ «مخلوق» جایى بهکار میرود که حکایت از جعلی و ساختگى بودن آن کند و به گویندهاى به دروغ نسبت دهند» (ر.ک؛ سبحانی، 1388، ج 2: 206). در مکتب توحیدی اهل بیت (علیهمالسّلام)، قِدَم و ازلیّت به معنی مخلوق نبودن، مختصّ ساحت متعالی خداوند شناخته شده است، تمام افعال و اشیاء در محدودة مخلوقیّت در عرصة وجود واقع میشود و قرآن نیز به عنوان یکی از مخلوقات خداوند معرّفی گردیده است و ازلیّت و قِدَم از او نفی شده است (ر.ک؛ ابنبابویة قمی، 1417ق.: 546).
صفوان بن یحیى گوید: أبوقرّة محدّث از امام رضا(ع) مسائلى در حلال و حرام و نیز فرائض و احکام پرسید تا اینکه به پرسشهاى توحیدى رسید، گفت: قربانت گردم، نحوة کلام خداوند با موسى را توضیح فرمایید؟ فرمود: خدا و رسول او داناترند که به چه زبانى با او سخن راند، به زبان سریانى یا عبرانى. أبوقرّه با اشاره به زبان خود گفت: فقط از این زبان از شما سؤال مىکنم! فرمود: سبحان اللَّه از این طرز تفکّر و پناه بر خدا در شباهت او به خلق، یا تکلّم حضرت حقّ همچون سخنرانان، ولیکن تبارک و تعالى هیچ چیزى مانند او نیست؛ نه گوینده و نه عملکنندهاى. پرسید: پس چگونه بوده؟ فرمود: کلام آفریننده به مخلوق، همچون کلام مخلوق با مخلوق نیست و نه با حرکت لب و زبان، بلکه بدو مىفرماید: «بشنو» و کلام حضرت حقّ با موسى بنا بر مشیّت او از امر و نهى بود، بدون آنکه تردّدى در نفس پیش آید. أبوقرّه پرسید: نظر شما دربارة کتب [آسمانى] چیست؟ فرمود: تورات، انجیل، زبور، فرقان و هر کتابى که نازل شده، همه و همه، کلام خداوند است که آنها را براى روشنایى و هدایت جهانیان نازل فرموده است و همة آنها محدَث (پدیده) مىباشند و آن غیر خود خداوند است، چنانکه میفرماید: P...أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْرًا: یا برای آنان پندى پدید آوردO (طه/113) و یا Pمَا یَأْتِیهِم مِّن ذِکْرٍ مَّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ: هیچ یادآورى تازهاى از سوی پروردگارشان براى آنها نمىآید، مگر آنکه با بازى (و شوخى) به آن گوش مىدهند!O (الأنبیاء/ 2). خود خداوند نیز سبب تمام کتابهایى مىباشد که نازل فرموده است. أبوقرّه گفت: آیا آنها فنا و نابود نمىشوند؟ فرمود: اجماع مسلمین است که هرچه جز خدا نابود مىشود و همه چیز جز خدا فعل او است و تورات و انجیل و زبور و فرقان نیز فعل اویند. آیا نشنیدهاى که مردم مىگویند: «ربّ قرآن» و خود قرآن روز قیامت مىگوید: «یا ربّ! آن فلان است، حال اینکه ربّ او را از خودش بهتر مىشناسد. روزش عطشان و شبش بیدار بود، شفاعت مرا دربارة او بپذیر» و همچنان است کار تورات، انجیل و زبور، و همة آنها محدَث (پدیده) و مخلوق هستند، مُحدِثِ (پدیدآورندة) آنها کسى است که هیچ کس مانند او نیست و مایة هدایت براى عاقلان است. پس کسى که مىپندارد، پیوسته با او بودهاند. در اصل مىگوید که خداوند نخست قدیم و یکتا نیست و کلام پیوسته با او بوده است و ابتدایى ندارد و معبود نیست. أبوقرّه گفت: ما روایت شدهایم که: «تمام آن کتب روز قیامت مىآیند، در حالىکه همة مردمان در زمین بلندى در صفى واحد در برابر ربّالعالمین ایستادهاند و نظاره مىکنند تا همة آن کتابها از صحنة قیامت مراجعت به حضرت حقّ کنند؛ زیرا آنها از خدا هستند و جزئى از او مىباشند، پس به سوى حضرت حقّ مىروند». حضرت رضا(ع) فرمود: این مانند عقیدة نصارى دربارة مسیح است که او روح خداست و جزئى از او مىباشد و در او باز مىگردد و همین گونه، مجوس دربارة آتش و خورشید معتقدند: آن دو، جزئى از خدا بودند و در آن مراجعت مىکنند. پروردگار ما بسى برتر از آن است که جزءجزء شود یا مختلف باشد و تنها گوناگونى و تألیف از صفات متجزّى است؛ زیرا هر جزءجزء شدهاى در توهّم آید و کثرت و قلّت، مخلوقى است که دلالت بر خالقى مىکند که آن را آفریده است» (مفید، 1413ق.، ج 2: 394). بنابراین، اهل بیت(ع) با ادلّه و براهین عام توحیدی پاسخ این مسئله را داده است و در برابر نظر ناصحیح موضعگیری کردهاند، امّا به علّت اینکه این بحث رنگ سیاسی به خود گرفت و روزگاری قائلان به قدم و زمانی دیگر، معتقدان به حدوث قرآن مورد اذیّت و آزار بودند، امام هادی(ع) به شیعیان دستور دادند که در این مسئله وارد نشوند و نیز یادآور شدند که خالق فقط خداوند است و غیر او همه مخلوق میباشد و سوألکننده و پاسخدهنده در این بدعت شریک هستند.
علاّمه طباطبائی در تفسیر خود از معنای حدوث و قِدَم کلام، تحلیلی بدیع و ابتکاری ارائه کردهاند که درخور توجّه است و آن بیان این است: «اصوات و ترکّب حروف، کلام محسوب نمیشوند، مگر از حیث اینکه برحسب وضع و اعتبار بهعنوان علایم و نشانه، بر معانی ذهنی دلالت داشته باشند. بنابراین، تعبیر کلام در واقع، امر وضعی اعتباری است و در خارج تحقّق ندارد، بلکه آنچه در خارج متحقّق میباشد، اصوات است که برحسب وضع و اعتبار بهعنوان علایم و امارات مفاهیم و معانی منظور شده است. در این صورت، چون حدوث و قِدَم صفت امور تحقّقی هستند، کلام به صفت حدوث و قِدَم موصوف نمیگردد؛ زیرا چنانکه گفته شد، برای امور اعتباری تحقّقی در خارج نیست. با این توصیف، مسئلة حدوث و قِدَم در کلام الهی که در طول تاریخ کلام اسلامی مورد بحث و مشاجرة متکلّمان سلف بوده است و اختلاف فرقههای مختلف در این باب، موجب نزاع و خونریزیهای فراوان و به اتّهامات یکدیگر به کفر و زندقه منجر شده، سالبه به انتفاء موضوع خواهد بود.
کلام در حقیقت، صفت و یا فعل متکلّم به شمار نمیرود، ولی چون کلام مرکّب از اصوات و حروف از متکلّم صادر میشود، از باب توسّع فعل متکلّم و از آنجا که کلام به متکلّم و فاعل انتساب مییابد، بهمنزلة صفت متکلّم تلقّی میگردد. با توجّه بدین امر، کلام در حدوث و قِدَم، تابع سنخ وجود خود میباشد. از نظر علاّمه، اگر منظور از قرآن همین آیاتی است که تلاوت میکنیم و به عنوان کلامی است که بر معانی و مفاهیم، مثل سایر کلامها دلالت دارد، در حقیقت، نه حادث است، نه قدیم، بلکه بنا بر اصواتی که به عنوان قرآن و کلام منظور شده، به صفت حدوث متصّف میگردد. اگر مقصود قائل به قِدَم قرآن این است که این اصوات مؤلّفه که بر معانی خاصّی دلالت دارد، قدیم است، بیمورد میباشد؛ زیرا احداث نشانة حدوث و تغیّر است که از آثار امکانی به شمار میآید و خداوند منزّه از حدوث حادثان است. همچنین اگر مقصود این است که علم خداوند متعال به کتابِ خود قدیم است، لزومی ندارد که در این مورد علم او را به کلام اضافه نماییم و آنگاه بر قِدَم کلام حُکم کنیم؛ زیرا در این صورت، علم او به هر چیزی به قِدَم ذاتی، قدیم میباشد و مراد از این علم، علم ذاتی خواهد بود. بنابراین، ضرورت ندارد که کلام را به عنوان صفت ثبوتی و ذاتی حق تعالی فرض کنیم (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 14: 272). لزوماً اگر مقصود از کلام نفسی معنای کلام لفظی یا صورت علمی آن است که بر لفظ انطباق دارد، باز معنای آن به علم باز می گردد و کلام چیزی به جز علم نخواهد بود و اگر مقصود از کلام نفسی غیر از این معنا باشد، چنین معنایی قابل تصوّر نمیباشد. یکی از مبانی تحلیل ما از مسئلة «کلام الهی» این است که حقیقت کلام عبارت است از «اظهار ما فی الضّمیر» و همان طور که ملاحظه میگردد، در حاقّ این تعریف هیچ گونه وصفی از ترکّب کلام از حروف و اصوات منظور نشده است و اگر تحقّق بعضی از مصادیق کلام متوقّف بر ترکّب حروف و اصوات بوده باشد، دلیل بر اینکه اصل معنا نیز چنین باشد، نیست. لذا کلامی که مرکّب از حروف و اصوات باشد، مرتبة خاصّی از کلام را نشان میدهد. در این صورت، کلام حق تعالی تنها بر حسب مراتب سافله شامل کلام متعارف خواهد بود و اگر کسی معنای کلام را مطلقاً مرکّب از حروف و اصوات بداند، مغالطه کرده است و «ما بالعرض» را به جای «ما بالذّات» اخذ و اعتبار نموده است. بنا بر اعتقاد محقّقان متألّه، الفاظ از برای معانی عامه وضع شده است و در طول زمان، شمول معانی آنها گستردهتر گردیده است. مقصود از عموم در «معانی عامه» این است که خصوصیّات و ویژگیهایی که از مصادیق کلمات نشئت گرفته است و قیودی که از درجات و مراتب وجودی یا شیء حاصل شده تأثیری در اصل معنا و حقیقت (موضوع له) ندارد، بلکه حقیقت معنای لفظ عبارت است از امری که محتمل بر همة مراتب بوده است و بر همة آن شئون و درجات منطبق باشد؛ مانند لفظ کلام که حقیقت معنای آن چیزی است که نمایندة مقصود درونی انسان و ظاهرکنندة مقصود وجدانی او باشد، خواه این نماینده، لفظ و صوت و یا اینکه کلمات وجودیّه باشد و کلمات وجودیّه هم، خواه از مقولة جوهر و خواه از مقولة عرض باشد. حاصل سخن اینکه مثلاً عنوان «کلمه» بر حضرت مسیح(ع) در آیة ﴿بِکَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسِیحُ﴾ مثل اطلاق آن بر ائمّة طاهرین(ع) در حدیث «نَحنُ الکَلِمَاتُ التَّامَّات» اطلاقی است حقیقی و واقعی و هیچ گونه شائبة مجازی در آنها در کار نیست.
علاّمه در ادامة سخن خود به مثالی برای روشنتر شدن توضیحات خویش اشاره میکند. وی میگوید: «لفظ کتاب از الفاظی است که در معنای عام عبارت است از چیزی که در آن صورتهای ذهنی و حقایق باطنی ارتسام و انتقاش مییابد و به مقام ظهور و بروز میرسد، خواه این انتقال آن به صورت حروف و کلمات باشد و خواه به شکل افعال و یا به صورت نقوش عقلی و صور ذهنی و یا به صورت کلمات وجودیّه از قبیل حقایق باشد. به سبب همین سعه و عمومیّت که در معنای کتاب موجود است، کتاب مقسم برای اقسام مختلف خود، از قبیل تدوینی و تکوینی و نیز آفاقی و انفسی شده است و این اطلاق بر سبیل حقیقت است نه مجاز. پس موضوعٌلَه الفاظ، امری است عام، لیکن این عموم، وجودی و کلّیّت آن عینی و مصداقی است و بر حقایق وجودی دلالت دارد، نه اینکه عمومیّت آن به صورت کلّیّت مفهومیباشد. بنابراین، در این صورت، اطلاق الفاظ بر مراتب عالی و حقایق غیبی که اصول و مبادی حقایق خارجی هستند، به مراتب شایستهتر از اطلاق آنها بر مراتب نازل و پایین خواهد بود. شمول قدرت حق تعالی بر ثبوت تکلّم و بر ایجاد حروف و کلمات بهوسیلة او اشارت دارد. تکلّم از عوارض وجود «مِن حَیثُ إِنَّهُ وُجُودٌ» و از کمالات موجود «مِن حَیثُ إِنَّهُ مَوجُودٌ» است و اتّکای کلام بر ادوات و آلات، یعنی بر زبان، دهان و انفاس برای قصور نشئه و نقصان متکلّم است (ر.ک؛ زنوزی، 1411ق.: 448).
کلامالله، یا کلام هر متکلّمی، جلوه، نازله و ظهور متکلّم است. باید دید مقدار عظمت و کمال متکلّم چیست و در چه حال و مقامی است که همان حال بر کلام او نیز وارد خواهد بود. فرمایش حضرت صادق(ع) که میفرماید: «لَقَد تجلّی اللهُ فِی کَلاَمِهِ وَلَکِنَّ لاَ تُبصِرُونَ»، به همین مطلب اشاره دارد و یا کلام امیرالمؤمنین علی(ع) که میفرماید: «إِنَّمَا أَمرُهُ إِذَا أَرَادَ بِشَیءٍ أَن یَقُولَ لَهُ: کُن فَیَکُونُ بِلاَ صَوتٍ یُسمَعُ، وَ لاَ نِداءٍ یُقرَعُ»، دالّ بر این مطلب است.
از کلمات ائمّه(ع) و بزرگان چنین استفاده میگردد که کلام حق، همان افاضه، افاده و ظهور علوم مکنونه و اسرار مخزونه غیبیّة اوست بر کسانی که اراده فرموده مورد اکرام او قرار گیرند و این کتابهای سماوی که مجموعهای از حروف و کلمات است، مانند قرآن و سایر کتابهای الهی همة کلام الهی میباشند. کلام الهی بر حسب عوالم ظهور کلام مختلف و متنوّع میباشد. اگر کلام در عالم مثال ظهور و تجلّی یابد، همانند مکالمات حسّی خواهد بود، همان گونه که حق تعالی در صورت مثالی تجلّی میفرماید تا بر حسب اقتضای آن نشئه با فرشتگان سخن گوید. اگر خداوند در عالم ارواح تجلّی نماید، مانند کلام نفسی است که قائم به نفس باشد و مراد از تکلّم و مکالمة حق با فرشتگان، القای معنای مراد در قلوب آنهاست. بنابراین، کلام گاهی عین متکلّم باشد و در مرتبة ذات متکلّم و گاهی معنای قائم به ذات باشد و در مرتبهای، کلام، مرکّب از حروف و اصوات در عالم مقالی و محسوس باشد. پس چون حقیقتِ کلام، ما فیالضّمیر است، لازم نیست که همیشه و در همة احوال و مراتب، کلام مرکّب از اصوات و حروف باشد، بهویژه در مورد حق تعالی. این اظهارّ ما فیالضّمیر، گاهی به صورت لفظی و زمانی به صورت کتابت و گاهی به صورت اشاره باشد. پس هر چه سخن از ما فیالضّمیر متکلّم گوید، اعمّ از اینکه مرکّب از الفاظ، کلمات و حروف باشد یا نباشد، کلام نامیده میشود و این که کلام را مرکّب از حروف و اصوات نامیدهاند، به دلیل سهولت، توسّع، عرف و عادت است. در این صورت، کلام نسبت به هر متکلّمی نوعی خاصّ است و در باب حق تعالی، از نظر ظهور او در عوالم روحانی، برزخی و حسّی و نیز از نظر متعلّقات کلام یا مخاطبهای مختلف، متنوّع و ذومراتب میگردد، وگرنه در جهت ذات حق مراتبی ندارد.
همان گونه که حق تعالی در مقام ذات خود به تمام اشیاء احاطة علمی دارد و ما فیالضّمیر حق، همین احاطة علمی است که هرگاه اظهار و ابراز شود، آن را کلام گویند. پس در حقیقت، کلام حق عبارت است از ایجاد اشیاء؛ زیرا ایجاد فرع بر علم اوست و از راه ایجاد اشیاء ما فیالضّمیر او اظهار و اعلان میشود. وجود منبسط را که در اصطلاح عرفا فیض مقدّس و وجود مطلق و حقّ مخلوقٌبه و امثال اینها نامند، نفس رحمانی و کلمة «کن» وجودی نیز گویند.
حق تعالی به حسب ذات مطلق و حقیقت بحث بسیط به هیچ تعیّنی از جمله تعیّنات حرفی متعیّن نیست و در این مقام، او را نَفَس نامند. با رسیدن آن در مقاطع دهان و اصطکاک آن با هر یک از مخارج، متعیّن به تعیّنی شود و از آن حرفی صورت پذیرد و از ترکیب حروف و کلمات اظهار ما فیالضّمیر نماید.
حق تعالی در اظهار ما فیالضّمیر خود به فیض مقدّس، که عاری از هرگونه تعیّن است، تجلّی مینماید و به دلیل مشابهت آن با نَفَس انسانی او را نفس رحمانی نامیدهاند. پس از اصطکاک آن با ماهیّات امکانی و تنزّل وی در مراتب نزولی، به صورت اشیاء متجلّی گردد که آنها را حروف و کلمات نامند. تنزّل کلام حقیقی به حدّی رسد که «ما فی صدور المؤمنین» را کلام حق توان گفت که «لَفِی صُدُورِ المُؤمِنین» بر آن اشارت دارد. الفاظ و آنگاه مرتبة کتابت آنها نازلترین مراتب کلام حق تلقّی میگردد. تفاوت کلام و کتاب اعتباری است، وجود اشیاء به اعتبار اینکه به حق تعالی منتسب هستند و قیام صدوری نسبت به حق دارند، کلام گفته میشوند و به اعتبار خودشان و جدای از ارتباط آنها به حق، آنها را کتاب گویند.
علاّمه طباطبائی با اذعان به نظر ملاّصدرا در مفاتیحالغیب، بر این باور است که کلام الهی مانند وجود او، دارای تشکیک در مراتب است و منحصر به الفاظ و عبارتهای ناسوتی، نقوش و سطور نیست تا شائبة حدوث و تغییر از آن استشمام گردد، بلکه بعضی از مراتب آن با «قلم أعلی» همدوش و برخی با «لوح أقصی» همشأن، بعضی از مراتب آن بر قلب رسول اکرم(ص): ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِکَ...﴾ نازل و برخی از مراتب آن بر لسان آن حضرت: ﴿فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ ...﴾ (مریم/97) جاری است. برخی از مراتب کلام الهی در «ألواحُ قلوبِ مؤمِنین» و مرتبهای از آن در «مَا بَینَ الدَّفَّتَین» مکتوب میباشد. کلام خداوند متعال، از لحاظ حیثیّات، متفاوت و مختلف است، به اعتبار مقامات، مراتب و تجلّی در مظاهر، اسامی مختلفی را مثل: قرآن، فرقان، کتاب، کلام، ذکر، نور، و ... به خود اختصاص داده که هر یک مقامی از مراتب و شئون حق را نشان میدهد. این اسامی مختلف به لحاظ متعلّقات و مظاهر و مجالی کلام اوست و إلاّ به لحاظ ذات مبرّا از هر وصف و حدّ و تعیّن است (ر.ک؛ طباطبائی، المیزان، ج 14: 346).
یکی از آیات قابل تأمّل در باب مفهوم کلام الهی، آیة 124 سورة مبارکة بقره است: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾. علاّمه از این آیه نتیجه میگیرد که قرآن در مقام اظهار اسرار غیب به انبیاء و اولیای دین در قالب اراده و خواست خداوند، لفظ کلمه را به خدا نسبت میدهد و منظور او قول «کُن فیکون» است. در ادامه برای فهم روشنتر، خلاصهای از بیانهای علاّمه طباطبائی را در ذیل این آیه میآوریم. ایشان میفرماید ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ﴾: کلمة «ابتلاء» و بلاء یک معنی دارد، اگر بخواهی بگویی: من فلان را با فلان عمل و یا پیش آوردن فلان حادثه امتحان کردم. هم میتوانی بگویی: «إِبتَلَیتُهُ بِکَذَا»، و هم میتوانی بگویی «بَلَوتُهُ بِکَذَا» و اثر این امتحان آن است که صفات باطنی او را از قبیل اطاعت، شجاعت، سخاوت، عفّت، علم، مقدار وفا و نیز صفات متقابل این نامبرده را ظاهر سازد.
به دلیل همین امتحان، جز با برنامهای عملی صورت نمیگیرد. عملی است که صفات درونی انسان را ظاهر میسازد، نه گفتار، همان گونه که ممکن است درست و راست باشد، ممکن هم هست دروغ و خلاف واقع باشد، همچنان که در آیة ﴿إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ...﴾ (القلم/17) و آیة ﴿إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ﴾ (البقره/ 249) امتحان با عمل صورت گرفته است.
این را بدان دلیل میگوییم که اگر در آیة مورد بحث، امتحان ابراهیم را به وسیلة کلمات دانسته، به فرضی که منظور از کلمات الفاظ بوده باشد، باز از آن روی است که الفاظ وظایف عملی برای آن جناب معیّن میکرد و از عهد و پیمانها و دستورالعملها حکایت میکرده، همچنان که در آیة ﴿...وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً...: به مردم نکو بگوئید﴾، منظور از «گفتن»، معاشرت کردن است؛ یعنی میخواهد بفرماید: «با مردم به نیکی معاشرت کنید». در «بِکَلَمَاتٍ فَأَتَمِهُنَّ»، «کلمات» جمع است و کلمة هرچند در قرآن کریم بر موجودات و اعیان خارجی اطلاق شده، نه بر الفاظ و اقوال، مانند: ﴿...بِکَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ: و کلمهای از او که نامش عیسی بن مریم بود﴾ ولکن همین نیز به عنایت قول و لفظ است؛ بدین معنا که میخواهد بفرماید: مسیح(ع) با کلمه و قول خدا که فرمود: «کُن» خلق شده، همچنان که فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ: مَثَل عیسى در نزد خدا همچون آدم است که او را از خاک آفرید و آنگاه به او فرمود: «موجود باش!». او هم فوراً موجود شد (بنابراین، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیّت او نیست)﴾.
این نه تنها در داستان مسیح است، بلکه هر جا که در قرآن لفظ «کلمه» را به خدا نسبت داده، منظور همین قولِ «کُن فیکون» است؛ مانند آیة ﴿...وَلاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِ...: و هیچ چیز نمىتواند سنن خدا را تغییر دهد﴾ (الأنعام/34) و آیة ﴿...لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِ...: تبدیلی برای کلمات خدا نیست﴾ (یونس/64)؛ ﴿...یُحِقَّ الحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ...: خدا با کلمات خود حق را محقّق میسازد﴾ (الأنفال/7)؛ ﴿إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ: (و بدان) آنها که فرمان پروردگار تو بر آنان تحقّق یافته، (و به جرم اعمال خود، توفیق هدایت را از آنها گرفته، هرگز) ایمان نمىآورند﴾ (یونس/96)؛ ﴿ وَلَکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ...: ولی کلمة عذاب حتمی شده﴾ (الزّمر/71)؛ ﴿وَکَذَلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ: و این گونه فرمان پروردگارت درباره کسانى که کافر شدند مسلّم شده که آنها همه اهل آتشند!﴾ (غافر/6)؛ ﴿وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِیَ بَیْنَهُمْ...: اگر فرمانى از سوى پروردگارت صادر نشده بود که تا سرآمد معیّنى (زنده و آزاد) باشند، در میان آنها داورى مىشد﴾ (الشّوری/34)؛ ﴿وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ: و سخن خدا (و آیین او)، بالا (و پیروز)است؛ و خداوند عزیز و حکیم است﴾ (التّوبه/40)؛ ﴿قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ: فرمود: «به حق سوگند، و حق مىگویم﴾ (ص/84)و ﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ: (رستاخیز مردگان براى ما مشکل نیست؛ زیرا) وقتى چیزى را اراده مىکنیم، فقط به آن مىگوییم: موجود باش! پس بلافاصله موجود مىشود﴾ (النّحل/40).
در همة این موارد، منظور از لفظِ «کلمه»، قول و سخن است، با این عنایت که کار قول را میکند، چون قول عبارت است از اینکه گوینده آنچه را میخواهد، به شنونده اعلام بدارد یا به او خبر بدهد و یا از او بخواهد.
به همین دلیل، بسیار میشود که در کلام خدای تعالی کلمه و یا کلمات به وصف (تمام) توصیف میشود؛ مانند آیة ﴿وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِکَلِمَاتِهِ...: و کلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حدّ تمام رسید؛ هیچ کس نمىتواند کلمات او را دگرگون سازد...﴾ (الأنعام/115)و ﴿وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَآئِیلَ...: کلمة حسنای پروردگارت بر بنیاسرائیل تمام شد﴾ (الأعراف/127). گویی کلمه وقتی از گویندهاش سر میزند، هنوز تمام نیست و وقتی تمام میشود که لباس عمل بپوشد و آن وقت است که تمام و صدق میشود.
این معنا منافات ندارد با اینکه قول او فعل وی باشد، برای اینکه حقایق واقعی حکمی دارد و عنایات کلامی و لفظی حکمی دیگر دارد. بنابراین، آنچه را که خدا خواسته برای پیامبرانش و یا افرادی دیگر فاش سازد، بعد از آنکه سرّی و پنهان بود و یا خواسته چیزی را بر کسی تحمیل کند و از او بخواهد، بدین اعتبار، این اظهار را قول و کلام مینامیم، برای اینکه کار قول را میکند و نتیجة خبر، امر و نهی را دارد و اطلاق قول و کلمه بر مثل این عمل، شایع است.
البتّه وقتی که کار قول و کلمه را بکند، مثلاً میگویی: «من این کار را حتماً میکنم، برای اینکه از دهنم درآمده که بکنم». با اینکه قبلاً در آن باره سخنی نگفتهای، ولی تنها تصمیم انجام آن را گرفتهای و چون نمیخواهی تصمیم خود را بشکنی و در آن باره، شفاعت احدی را بپذیری و هیچ سُستی در تصمیم تو پیدا نشده، لذا چنین تعبیر میکنی که من چون گفتهام این کار را میکنم، باید بکنم، نظیر شعر عنتره که میگوید: و قولِی کلما جشات و جاشت * مکانک تحمدی أو تستریحی؛ یعنی سخن من به نفسم وقتی که در میدان جنگ به اضطراب درمیآید، این است که بگویم سَرِ جایت بایست که یا کشته میشوی و خوشنام، و یا دشمن را میکشی و راحت میگردی» که منظور او از «قول»، تلقین نفس به ثبات و تصمیم بر آن است که ثبات را از دست ندهد و تصمیم خود را در جایی که دارد؛ یعنی در دلش همچنان حفظ کند تا اگر در حادثه کشته شد، از ستایش خلق برخوردار شود و اگر بر دشمن پیروز گشت، از استراحت برخوردار گردد.
حال که این نکته را دانستی، این معنا برایت روشن گردید که مراد به «کلمات» در آیة مورد بحث، قضایایی است که ابراهیم با آنها آزمایش شد و عهدهایی است الهی که وفای بدانها را از او خواسته بودند؛ مانند قضیّة کواکب، بُتها، آتش، هجرت، قربانی کردن فرزند و غیره. همچنین اگر در آیة مورد بحث، نامی از این امتحانها نبرده، برای این بود که غرضی به ذکر آنها نداشته است. بله، همین که فرموده: «چون از آن امتحانها پیروز درآمدی، ما تو را امام خواهیم کرد»، میفهماند که آن امور، اموری بوده که لیاقت آن جناب را برای مقام امامت اثبات میکرده، چون امامت را مترتّب بر آن امور کرد.
پس این صحنهها که برشمردیم، همان کلمات بوده، امّا در معنای «تمام کردن کلمات» باید بگوییم، اگر ضمیر در «اتمّهنّ» به ابراهیم برگردد، معنایش این میشود که ابراهیم آن کلمات را تمام کرد؛ یعنی آنچه را خدا از او میخواست، انجام داد و امتثال نمود. امّا اگر ضمیر در آن به خدای تعالی برگردد، همچنانکه ظاهر هم همین است، آن وقت معنا این میشود که خدا آن کلمات را تمام کرد؛ یعنی توفیق را شامل حال ابراهیم کرد و او را مساعدت فرمود تا همانگونه که وی میخواست، دستورش را عمل کند.
امّا اینکه بعضی گفتهاند: مراد از کلمات جمله! (قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) تا آخر آیات است، تفسیری است که نمیشود به آن اعتماد کرد، برای اینکه از اسلوب قرآنی هیچ سابقه ندارد و معهود نیست که لفظ کلمات را بر جملههایی از کلام اطلاق کرده باشد.
﴿إِنَّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾: امام، یعنی مقتدا و پیشوایی که مردم به او اقتدا نموده، در گفتار و کردارش پیرویش کنند. کلمة «إِمَاماً» مفعول دوم عامل خودش است و عامل آن، کلمة «جَاعِلُکَ» است و اسم فاعل اگر به معنای گذشته باشد، عمل نمیکند و مفعول نمیگیرد، وقتی عمل میکند که یا به معنای حال باشد و یا آینده. بنا بر این قاعده، جملة «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» وعدهای است به ابراهیم(ع) که در آینده او را امام میکند و خود این جمله و وعده از راه وحی به ابراهیم(ع) ابلاغ شده، پس معلوم میشود قبل از آنکه این وعده به او برسد، پیغمبر بوده که این وحی به او شده، پس به یقین امامتی که بعدها به او میدهند، غیر نبوّتی است که در آن حال داشته است.
قرآن کریم هر جا نامی از امامت میبرد، دنبالش متعرّض هدایت میشود؛ تعرّضی که گویی میخواهد کلمة نامبرده را تفسیر کند. از آن جمله ضمن داستانهای ابراهیم میفرماید: ﴿وَکُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِینَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...﴾ (الأنبیاء/72ـ73)، ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا﴾ (السّجده/24). از این دو آیه، وصف امامت برمیآید. وصف تعریف است و میخواهد آن را به مقام هدایت معرّفی کند. از سوی دیگر، همه جا این هدایت را مقیّد به امر کرده است، و با این قید فهمانده که امامت به معنای مطلق هدایت نیست، بلکه به معنای هدایتی است که با امر خدا صورت میگیرد و این امر هم همان است که در یک جا دربارهاش فرموده است: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: فرمان او چنین است که هرگاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مىفرماید: موجود باش!، آن نیز بىدرنگ موجود مىشود!﴾ (یس/82) و نیز فرموده است: ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ: و فرمان ما یک امر بیش نیست، همچون یک چشم بر هم زدن!﴾ (القمر/50).
امام هدایتکنندهای است که با امری ملکوتی که در اختیار دارد، هدایت میکند، پس امامت از نظر باطن گونهای ولایت است که امام در اعمال مردم دارد و هدایت او چون هدایت انبیاء، رسولان و مؤمنان صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظة حسنه و بالاخره، صرف آدرس دادن نیست، بلکه هدایت امام دست خلق گرفتن و رساندن به راه حق است. ملاک در رسیدن به مقام امامت نیز صبر در راه خد و یقین است تا نیل به مقام عبودیّت (...لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ).
در آیة مورد بحث (که ابراهیم درخواست کرد امامت را به ذریّة من نیز ارزانی دار و خدای تعالی در پاسخش فرمود: این عهد من به ظالمین نمیرسد)، مراد به کلمة «ظالمین» مطلق هر کسی است که ظلمی از او صادر شود، هرچند کسی که یک ظلم و آن هم ظلمی بسیار کوچک مرتکب شده باشد، حال آن ظلم شرک باشد، یا معصیت، یا اینکه در همة عمرش باشد و یا اینکه در ابتدا باشد و بعد توبه کرده، صالح شده باشد، هیچ یک از این افراد نمیتوانند امام باشند. پس امام تنها آن کسی است که در تمام عمرش، حتّی کوچکترین ظلمی را مرتکب نشده باشد.
از بیانی که گذشت، چند مطلب روشن گردید: اوّل اینکه امامت مقامی است که باید از طرف خدای تعالی معیّن و جعل شود. دوم اینکه امام باید به عصمت الهی معصوم بوده باشد. سوم اینکه زمین مادام که موجودی به نام انسان بر آن هست، ممکن نیست از وجود امام خالی باشد. چهارم اینکه امام باید مؤیَّد از طرف پروردگار باشد. پنجم اینکه اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشیده نیست و امام بدانچه که مردم میکنند، آگاه است. ششم اینکه امام باید به تمام نیازهای انسانها علم داشته باشد، چه در امر معاش و دنیای خود و چه در امر معاد و دین خویش. هفتم اینکه محال است با وجود امام کسی پیدا شود که از نظر فضائل نفسانی مافوق امام باشد. این هفت مسئله از امّهات و رئوس مسائل امامت است که از آیة مورد بحث در صورتی که منضم با آیات دیگر گردد، استفاده میشود (و خدا راهنماست).
هدایت به حق که همان امامت است، مستلزم اهتدای به حق است، امّا عکس آن را هنوز بیان نکردیم مبنی بر اینکه هر کس دارای اهتدای به حق است، باید بتواند دیگران را هم به حق هدایت کند و خلاصه باید امام باشد.
در آیات بسیاری برای جمع کثیری از انبیاء، اهتدای به حق اثبات شده، ولی هدایت دیگران را به حق اثبات نکرده است و در آن سکوت کرده است.
ابراهیم(ع) هدایت به معنای راهنمایی را دارا بود، چون از بُتپرستی بیزاری میجست و یکتاپرستی خود را اعلام میکرد. پس آن هدایتی که خدا خبر داد، به زودی به وی میدهد، هدایتی دیگر است و خدا هم خبر داد که هدایت به این معنا را کلمهای باقی در دودمان او قرار میدهد. این مورد یکی از مواردی است که قرآن کریم لفظ کلمه را بر یک حقیقت خارجی اطلاق کرده، نه بر سخن، همچنانکه آیه: ﴿وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا...: آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند﴾ (الفتح/26)، مورد دوم این اطلاق است.
از آنچه گذشت، این معنا روشن گردید که امامت بعد از ابراهیم در فرزندان او خواهد بود و جملة «خدایا! در ذرّیّهام نیز بگذار. فرمود: عهد من به ستمکاران نمیرسد»، هم اشارهای بدین معنا دارد، چون ابراهیم از خدا خواست تا امامت را در بعضی از ذرّیّهاش قرار دهد، نه در همه، و بدو جواب داده شد که در همین بعض هم به ستمگران از فرزندانش نمیرسد، چراکه امامت عهدی است، و عهد خدای تعالی به ستمگران نمیرسد.
3ـ دیدگاه فخر رازی دربارة کلام الهی
فخر رازی ـ متکلّم و مفسّر مشهور اشعری ـ کلام را به دو گونه لفظی و نفسی تقسیم کرده است. از نظر وی، قرآن و دیگر کتب آسمانی که بر پیامبران الهی نازل شده است، کلام لفظی و حادث هستند، ولی کلام لفظی، حقیقت کلام نیست. حقیقت کلام یا کلام حقیقی، کلام نفسی است؛ یعنی حقیقی است در نفس یا ذات متکلّم که کلام لفظی بیانگر آن است. کلام لفظی خدا که قرآن یکی از مصداقهای آن است، مجموعهای از حروف و کلمات به زبان قومى خاصّ است که در فرایند نزول وحی به صورت تدریجی بر زبان پیامبر(ص) جاری شده است. کلام لفظی (الفاظ و حروف قرآن) به اعتقاد فخر رازی، صفت فعل خدا و حادث و مخلوق است و در حقیقت، تعبیری از آن معنای ازلی و صفت قدیم و قائم به ذات (کلام نفسی) میباشد. در این باب، وی چنین استدلال میکند: «قدیم بودن کلام مرکّب از حروف و اصوات از نظر عقلی ممتنع و به دو دلیل ناممکن است: دلیل اوّل اینکه کلمه وقتی شکل میگیرد که حروف آن پیدرپی قرار گیرند و طبق قاعدة «آنچه پذیرای عدم باشد، حادث است»، حرف پیشین و گذشته، حادث و نوپدید است و حرف پسین و آینده که پس از حرف اوّل قرار میگیرد، نیز بدون تردید حادث است. دلیل دوم اینکه اگر حروف تشکیلدهندة یک کلمة یکباره ـ نه پیدرپی ـ به وجود آید، کلمه شکل نمیگیرد؛ زیرا در صورتی که حروف کلمة ثلاثی ـ که میتوانند در شش قالب کنار هم قرار گیرند، به صورت یکبارگی ـ نه پیدرپی ـ پدید بیایند، شکلگیری یک قالب نسبت به قالبی دیگر هیچ ترجیح و اولویّتی ندارد، امّا اگر حروف این کلمة ثلاثی به طور متوالی و پیدرپی قرار گیرند، حادث و نوپدید میباشند (ر.ک؛ فخر رازی، 1990م.، ج 1: 30). فخر رازی اطلاق کلام خدا بر الفاظ و حروف قرآن را اطلاقی مجازی میداند و چنین مینویسد: «وقتی به حروفی که پیدرپی و اصواتی که از عقب یکدیگر میآیند، «کلام خدا» میگوییم، منظورمان این است که این الفاظ بر صفت ذات خدا (کلام نفسی) دلالت میکنند، پس اطلاق کلام بر الفاظ مجازی است... و آنگاه که میگوییم کلام خدا قدیم و ازلی است، مراد ما صفتی قدیم است که مدلول این الفاظ و عبارات میباشد و وقتی میگوییم کلام خدا معجزة محمد(ص) است، منظورمان این الفاظ و حروف حادث و نوپدید میباشد؛ زیرا کلام ازلی ـ خدا ـ که قبل از آفرینش محمّد(ص) وجود داشته، چگونه میتواند معجزة او باشد...» (همان، ج 1: 31).
4ـ نقد و بررسی نظریّة کلام نفسی
در ادامة سخن، با بیان دقیقتر، مقدّمات نظریّة کلام نفسی، به نقد و تحلیل آن میپردازیم.
4ـ1) مقدّمة اوّل
خدا متکلّم است و این صفت تکلّم، برای خدا ازلی است. تحلیل سخن بدین صورت است که خدای تعالی فرمانروای عالم است و کسی که چنین است، باید دارای امر و نهی باشد. پس خداوند دارای امر و نهی است و چون ذات او قدیم است، اوامر و نواهی نیز یا باید قدیم باشند و یا حادث. اگر گفته شود حادث هستند یا باید گفت در ذات حادث شدهاند و یا اینکه در غیر ذات ایجاد شدهاند و یا اصلاً محلّی برای حدوث نداشتهاند. شقّ اول مردود است، چون امکان ندارد چیزی در ذات حاصل شود و ذات، محلّ حوادث نیست و همین طور، اگر در محلّی دیگر حادث شود، آنگاه همان محلّ متکلّم است، نه خدا. همچنین اینکه محلّی هم نداشته باشد، باز هم محال و غیرمعقول است. پس نتیجه میگیریم که کلام الهی قدیم و صفتی قائم به ذات است، متکلّم کسی است که کلام او قائم به ذاتش باشد و خدا نیز چنین است. پس کلام او هم مانند ذات قدیم است، چراکه در معرض حوادث واقع نمیشود. پس از این طریق کلام نفسی ثابت میشود.
4ـ2) نقد
این سخن غیرقابل قبول است؛ زیرا «تکلّم» از صفات فعل است و اسناد آن به خدا، اسنادی صدوری است، نه عروضی؛ یعنی همان گونه که آسمانها و زمین فعل خدایند، یا اماته و احیا، رزق دادن و خلق کردن، همه فعل خدا هستند، «تکلّم» هم فعلی از افعال الهی است. پس از مقایسة بین خدا و آفریدههای او، ذهن انسان نوعی نسبت و رابطة بین خدا و آفریدهاش لحاظ کرده، مفهومی قائم به طرفین انتزاع میکند و تا مادام که خداوند چنین افعالی نداشته باشد، متّصف به چنین اوصافی نخواهد شد. پس چنین صفاتی غیر از صفات ذات (مانندِ علم، قدرت و حیات) هستند، بلکه صفات فعل هستند. دربارة تکلّم باید گفت، چون برای انجام آن باید مخاطبی وجود داشته باشد که به هر نحوی مقصود متکلّم را دریافت کند، آنگاه این مفهوم (تکلّم) از رابطة بین خدا که معارف و حقایقی را برای مخاطبی آشکار میکند، با آن مخاطب که آن معارف را دریافت میکند، انتزاع میشود. امام علی(ع) در این باره میفرمایند: «...یَقُولُ وَ لَا یَلْفِظُ وَ یَحْفَظُ وَ لَا یَتَحَفَّظُ وَ یُرِیدُ وَ لَا یُضْمِرُ یُحِبُّ وَ یَرْضَى مِنْ غَیْرِ رِقَّةٍ وَ یُبْغِضُ وَ یَغْضَبُ مِنْ غَیْرِ مَشَقَّةٍ یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ یَکُنْ...: سخن میگوید نه با به کار گرفتن الفاظ در بیان، حفظ میکند نه با رنج به خاطر سپردن، میخواهد نه با به کارگیری اندیشه، دوست دارد و خشنود میشود نه از راه دلسوزی، دشمن میدارد و به خشم میآید نه از روی رنج و نگرانی، به هرچه اراده کند، میفرماید: «باش پدید میآید»، نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود، بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که انجام میدهد» (نهجالبلاغه/ خ 186). همانگونه که ملاحظه میشود، امام علی(ع) طبق این روایت، کلام خدا را فعل خدا میداند. همین مسئله (صفت فعل بودن تکلّم) را میتوان از روایتی دیگر نیز استفاده کرد. أبیبصیر از امام صادق(ع) نقل کرده است که فرمودند: خداوند پیوسته عالِم بود، در حالی که هیچ معلومی وجود نداشت و پیوسته قادر بود، در حالیکه هیچ مقدوری نبود. ابوبصیر میگوید: عرض کردم: فدایت گردم! آیا خداوند پیوسته متکلّم هم بود؟ حضرت فرمودند: کلام امری حادث است. خدای ـ عزّوجل ـ وجود داشت، در حالیکه متکلّم نبود، آنگاه کلام را خلق کرد (ر.ک؛ مجلسی، بیتا، ج4: 150). این روایات به خوبی دلالت دارند که کلام خدا حادث است و اطلاق آن شامل وحی (وحی رسالی) نیز میشود. تکلّم گاهی به معنای «قدرت بر سخن گفتن» و گاهی به معنای «سخن گفتن» است. در صورت اوّل، صفت ذاتی و قائم به ذات است که در این صورت، قدرت منشاء تکلّم است، نه خود تکلّم و ظاهر تکلّم الهی، چه در بیان عرفی و اصطلاحی و چه در کاربردهای قرآنی، تکلّم و سخن گفتن است، نه قدرت بر آن. پس تکلّم به معنای سخن گفتن است و چنین امری صفت فعل است و حادث.
4ـ2) مقدّمة دوم
منشاء کلام نمیتواند علم باشد؛ زیرا انسان گاهی از چیزی خبر میدهد، در حالیکه میداند خلاف واقع است یا در صحّت آن شک دارد. اراده و کراهت هم نمیتواند باشد؛ زیرا انسان گاهی به چیزی امر یا از چیزی نهی میکند، بدون اینکه ارادة جدّی بر انجام کاری یا کراهت و تنفّر جدّی بر عدم انجام آن داشته باشد. پس امر و نهی ناشی از اراده و کراهت هم نیستند. بنابراین، باید چیز دیگری باشد که منشاء کلام لفظی، یعنی اخبار یا اوامر و نواهی باشد و آن، «کلام نفسی» است.
4ـ3) نقد
این کلام به هیچ وجه قابل قبول نیست؛ زیرا غیر از علم چیز دیگری به نام «کلام نفسی» وجود ندارد تا سبب شکلگیری، ترتیب و تنظیم اصوات و حروف گردد، بلکه تنها علم الهی است که موجب پیدایش عبارات، الفاظ و ترکیبات کلامی میشود و از این رو، خدای تعالی قرآن را نشأت گرفته از علم خود میداند و نه چیزی دیگر: ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ * فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُواْ لَکُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلِ بِعِلْمِ اللّهِ...﴾ (هود/13ـ14). از سویی، خبر دادن در واقع، خبر از تصوّری است که انسان قبلاً در ذهن خود داشته، سپس آن را به صورت ترکیبات کلامی در لفظ جاری میکند. انسان در باطن ذات خود به مطلوبات، مبغوضات، مصالح و مفاسد خود آگاه است و بر مقاصد درونی خود و چگونگی تفهیم آنها به دیگران و دلالت الفاظ و کلمات و نحوة ایجاد آنها ـ یعنی تکلّم ـ کاملاً آگاهی دارد و همین منشاء تکلّم و ایجاد الفاظ و کلمات خواهد شد، حتّی در باب اخبار به چیزی که بدان علم ندارد، به دلالت الفاظ و کیفیّت ایجاد مصالحی که در این عمل وجود دارد. همچنین دربارة امر به چیزی که ارادة جدّی عمل به آن را ندارد، باز هم همین علم به دلالت الفاظ و کیفیّت ایجاد و مصالح آن نیز وجود دارد. بنابراین، در باب تکلّم نیاز به چیز دیگری جز علم نداریم، تا «کلام نفسی» نامیده شود و هر چه هست، همان علم است و همان علم درونی منشاء صدور کلام لفظی خواهد شد» (امینی،1372: 21).
5ـ مقایسة آراء و نظرات علاّمه طباطبائی و فخر رازی
1ـ فخر رازی کلام حقیقی را معانی قائم به نفس متکلّم دانسته است و بر غیریّت این معانی از اراده، علم و حقیقت مستقل بودنشان در نفس انسانی تأکید دارد. علاّمه طباطبائی در ردّ این سخن میگوید اگر مقصود از کلام نفسی، معنای کلام لفظی یا صورت علمی آن است که بر لفظ انطباق دارد، باز معنای آن به علم بازمیگردد و کلام چیزی به جز علم نخواهد بود و اگر مقصود از کلام نفسی غیر از این معنا باشد، چنین معنایی قابل تصوّر نمیباشد. مبانی تحلیل ما از مسئلة کلام الهی این است که حقیقت کلام عبارت است از اظهار مَا فیالضّمیر و همانگونه که ملاحظه میگردد، در حاقّ این تعریف هیچ گونه وصفی از ترکّب کلام، از حروف و اصوات منظور نشده است و اگر تحقّق بعضی از مصادیق کلام متوقّف بر ترکّب حروف و اصوات بوده باشد، دلیل بر این نیست که اصل معنا نیز چنین باشد.
2ـ فخرالدّین رازی اطلاق کلام بر الفاظ را مجازی میداند، وی میگوید آنگاه که میگوییم کلام خدا قدیم و ازلی است، مراد ما صفتی قدیم است که مدلول این الفاظ و عبارات میباشد، امّا علامه معتقدندکه اصوات و ترکّب، حروف کلام محسوب نمیشوند، مگر از حیث اینکه بر حسب وضع و اعتبار به عنوان علائم و نشانه، بر معانی ذهنی دلالت داشته باشند. بنابراین، تعبیر کلام در واقع، امر وضعی اعتباری است و در خارج تحقّق ندارد، بلکه آنچه در خارج متحقّق میباشد، اصوات است که بر حسب وضع و اعتبار به عنوان علائم و امارات مفاهیم و معانی منظور شده است.
3ـ به اعتقاد فخر رازی، کلام لفظی (الفاظ و حروف قرآن) امّا علاّمه طباطبائی حدوث و قِدَم را صفت امور تحقّقی میداند. طبق دیدگاه او، کلام به صفت حدوث و قِدَم موصوف نمیگردد؛ زیرا چنانکه گفته شد، برای امور اعتباری، تحقّقی در خارج نیست. با این توصیف، مسئلة حدوث و قِدَم در کلام الهی که در طول تاریخ کلام اسلامی مورد بحث و مشاجرة متکلّمان سلف بود و اختلافهای فرقههای مختلف در این باب موجب نزاع و خونریزیهای فراوان و به اتّهامات یکدیگر به کفر و زندقه منجر شد، سالبه به انتقاء موضوع خواهد بود. علاّمه در توضیح این موضوع میافزاید، اگر منظور از قرآن همین آیاتی است که تلاوت میکنیم و به عنوان کلامی است که بر معانی و مفاهیم مثل سایر کلامها دلالت دارد، در حقیقت نه حادث است، نه قدیم، بلکه بنا بر اصواتی که به عنوان قرآن و کلام منظور شده، به صفت حدوث متّصف میگردد. همچنین، اگر مقصود قائل به قِدَم قرآن این است که این اصوات مؤلّفه که بر معانی خاصّی دلالت دارد، قدیم است، بیمورد میباشد؛ زیرا احداث نشانة حدوث و تغیّر است و حدوث و تغیّر، آثار امکانی است و خداوند منزّه از حدوثِ حادثان است.
4ـ فخر رازی با تفکیک کلام به کلام نفسی و کلام لفظی معتقد است الفاظی که با عنوان «کلامالله» میشناسیم، در واقع، الفاظ خدا نیستند. کلام خدا همان کلام نفسی است؛ یعنی حقیقی در نفس یا ذات متکلّم که کلام لفظی بیانگر آن است. امّا علاّمه کلام الهی را بر حسب عوالم ظهور کلام، مختلف و متنوّع میداند؛ به بیان دقیقتر، اگر کلام در عالم مثال، ظهور و تجلّی یابد، همانند مکالمات حسّی خواهد بود. همانگونه که حق تعالی در صورتی مثالی تجلّی میفرماید تا بر حسب اقتضای آن نشئه با فرشتگان سخن گوید. اگر خداوند در عالم ارواح تجلّی نماید، مانند کلام نفسی است که قائم به نفس باشد، مراد از تکلّم و مکالمة حق با فرشتگان، القای معنای مراد در قلوب آنهاست. بنابراین، کلام گاهی عین متکلّم باشد و در مرتبة ذات متکلّم. گاهی نیز معنای قائم به ذات است و در مرتبهای هم کلام مرکّب از حروف و اصوات در عالم مقالی و محسوس باشد. پس چون حقیقت کلام ما فیالضّمیر است، لازم نیست که همیشه و در همة احوال و مراتب، کلام مرکّب از اصوات و حروف باشد، بهویژه در باب حق تعالی. این اظهار ما فیالضّمیر، گاهی به صورت لفظی، زمانی به صورت کتابت و گاهی به صورت اشاره باشد. پس هر چه سخن از ما فیالضّمیر متکلّم گوید، اعمّ از اینکه مرکّب از الفاظ، کلمات و حروف باشد یا نباشد، کلام نامیده میشود و اینکه کلام را مرکّب از حروف و اصوات نامیدهاند، به سبب سهولت، توسّع، عرف و عادت است. در این صورت، کلام نسبت به هر متکلّمی نوعی خاص میباشد و در باب حق تعالی، به لحاظ ظهور آن در عوالم روحانی، برزخی و حسّی و نیز از نظر متعلّقات کلام یا مخاطبهای مختلف، متنوّع و ذومراتب میگردد وگرنه در جهت ذات حق مراتبی ندارد.
نتیجهگیری
قرآن کریم در آیات گوناگون خود، اصل تکلّم و سخن گفتن خدای سبحان را تأیید میفرماید. کلام الهی همان اصوات و حروفی است که حادث است و قائم به ذات خدا نیست، بلکه فعل و مخلوق خداوند است و خداوند به قدرت خود، کلام را در اجسام ایجاد میکند. بنابراین، خداوند به اعتبار اینکه کلام را در غیر خود ایجاد میکند، «متکلّم» است. تکلیم خدا با بشر گونة خاصّی از کلام است و در اصل، تکلیم حقیقی است، نه مجازی و تمثیلی. قول خداوند سبحان عبارت است از ایجاد امری که بر معنای مقصود دلالت کند. در امور تکوینی خود، وجود شیء که با ایجاد حق موجود و مخلوق شده، قول خداوند است و حقیقت قول آثار و خواصّی دارد که به تفهیم معنا و مقصود به مخاطبان منتهی میگردد. الفاظی که در قرآن به معنای کلام، کتاب و قول به صورتِ وحی، الهام، نبأ و قصّه به کار رفته، همه بیانگر حقایقی هستند که آثار و خواصّی بر آنها مترتّب است. از کلمات ائمّه(ع) و بزرگان نیز چنین استفاده میگردد که کلام حق همان افاضه، افاده و ظهور علوم مکنونه و اسرار مخزونة غیبیّة اوست بر کسانی که اراده کرده تا مورد اکرام او قرار گیرند. حق تعالی در مقام ذات خود به تمام اشیاء احاطة علمی دارد و ما فیالضّمیر حق، همین احاطة علمی است که هرگاه اظهار و ابراز شود، آن را کلام گویند. پس در حقیقت، کلام حق عبارت است از ایجاد اشیاء؛ زیرا ایجاد، فرع بر علم اوست و از راه ایجاد اشیاء، ما فیالضّمیر او اظهار و اعلان میشود.